پست های مشابه
madaran_sharif
. همیشه قبل ماه رمضان بحث داغ مامانهایی که بچهی شیرخوار دارن اینه که روزه بگیرن یا نگیرن؟!🤔 . اگه بگیرن، برای خودشون یا بچه آسیب داره یا نه؟! اگه نگیرن، عذرشون موجه هست یا نه؟!🤷🏻♀️ . فارغ از اینکه شرایط جسمی هرکسی منحصربهفرده و هرکس خودش باید برای خودش تصمیم بگیره،😉 میخوام چندتا نکتهی جالب که تو یه مقالهی هلندی دیدم اینجا بگم، شاید تو تصمیمگیریتون مؤثر باشه!🥰 . البته تو این مقاله فرض اینه که مادر میخواد روزه بگیره و نکاتی رو میگه تا روزهداری و شیردهی همزمان ممکن بشه. . مشخصه که هرکسی باید با توجه به نظر مرجع تقلید و پزشک متعهد، دربارهی اصل روزه گرفتن یا نگرفتن خودش تصمیم بگیره.💚 . باید بگم، پنج درصد جمعیت هلند، مسلمان هستند و این مقاله تو یه نشریه منتشر شده! . ورق بزنید و نکات این مقاله رو بخونید!👈🏻 . نظر شما چیه؟! تجربهی روزهداری و شیردهی دارید؟!😊 . . #مادران_شریف_ایران_زمین #ف_محرمزاده #شیردهی #روزهداری #ترجمه
22 فروردین 1400 16:20:08
7 بازدید
madaran_sharif
. #م_نیکبخت (مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه) . حس جدیدی بود مادر شدن. . ولی یه جورایی دچار بیبرنامگی بودم. مادرم خودشون تو زندگی تقریبا از پس کاراشون بر می اومدن، ولی احتمالا اصلا فکر نمیکردن که ما چیزی ندونیم😔 . ما مادرای این نسل، یه جورایی با آزمون و خطا همسرداری و بچهداری کردیم... چون مادرامون فکر میکردن تو مدرسه همه چی بهمون یاد میدن😜😂 . . . بچهی ما هم مورد آزمونهای مختلفی قرار گرفت. 👈🏻 برای اینکه گریه نکنه من از صبح تا شب بیست بار شیرش میدادم😐 اونم از بس دل درد میگرفت، یکی دو ساعت بیشتر نمیخوابید. در عوض اصلا شبا بیدار نمیشد و از ساعت ۶ عصر تا ۶ صبح مداوم خواب بود. خودمم از بس خسته بودم همون ۶ ۷ خوابم میبرد.😴 . . 👈🏻 پسرم به پوشک حساس بود. برای همین کهنهش میکردم و مجبور بودم از چهار ماهگی سر پا بگیرمش. این طور شد که خیلی زود از کهنه گرفتمش. . . 👈🏻 با اینکه خیلی دوست داشت زود غذا خور بشه و طفلک خیلی هم گرسنهش میشد ولی همون طور که بهداشت میگفت سر ۶ ماه شروع کردم. روزی سه بار براش انواع شیر برنج، سوپ و آبگوشت غلیظ درست میکردم. خدارو شکر خیلی خوب غذا میخورد. برای همین تا آخر شیردهی هم شبها بیدار نمیشد. حتی به زور😄 . . 👈🏻 بیشتر تو گهواره میخوابید. تو گهوارهای که مال برادر بزرگم بود😍 و خیلی از بچههای فامیل و همسایه رو بزرگ کرده بود. . پسری این گهوارهی آبا اجدادی رو خیلی دوست داشت تا جایی که اگه شبها تو گهواره نبود یا مهمونی بودیم، یه طوری بد خواب میشد و فریادهایی میزد که اگه کسی خبر نداشت فکر میکرد داغش گذاشتیم.😁 (استثناش خوابیدن تو مسیر طولانی توی ماشین بود) . . خونهی ما با پدرشوهر و مادرشوهرم فاصلهای نداشت. پدربزرگ (خدا بیامرز) و نوه به شدت بهم علاقه داشتن و بعد از یک سالگی، صبح تا شب یا بغل بود یا روی یه سهچرخه یا توی ننو در حال تاب خوردن. واقعا موهبتی برای هر دوشون بود، که جاش تو خیلی از زندگیهای الان خالیه. . . من هم اون دوران بیشتر یا مطالعه میکردم یا دنبال کارای گواهینامه بودم. کمکم هم شروع به یادگیری خیاطی و گلدوزی کردم. . از بچگی دوست داشتم درسی که میخونم، مثل خیاطی و گلدوزی😁، کاربردی باشه و به درد زندگی بخوره. برای همین وقتی متوجه برگزاری کلاس طب ایرانی شدم که هر دو هفته یکبار اونم جمعهها تو تهران برقرار بود، خب مطمئنا با سر میرفتم😃 گرچه بعد از امتحان ورودی یهو متوجه یه کوچولوی تازه وارد شدم.😍 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
23 شهریور 1399 16:25:26
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی #قسمت_پنجم . از مرحلهی تصمیم گیری عبور کردم، گام بعدی تحمل حرف و حدیثها بود که سختتر از اصل تصمیم گیری نبود. . با تمام قوا مادری رو شروع کردم. از ۱۲ روزگی محمد رفتم خونه خودمون. روزهای اول تمام وقتم برای رسیدگی به محمد میگذشت، فقط غذا درست میکردم که گرسنه نمونم.😊 با اینکه تجربه نداشتم، ولی مطالبی که قبل تولد محمد خونده بودم باعث شد گام مادری رو با موفقیت بیشتری نسبت به خانهداری طی کنم.😁💪🏻 ماههای اول از کتاب «من و کودک من» دکتر فیض هم خیلی کمک گرفتم. هر وقت نیاز به بغل داشت، بغلش میکردم...(بدون ترس از بغلی شدن) وقتی دلش درد میکرد و با راه رفتن آروم میشد، با هم راه میرفتیم. . سه ماه و نیمه بود که موعد سفرهای راهیان نور رسید،خیلی نیاز به همچین سفری داشتم، نیاز به تجدید قوا در محضر شهدا. مردد بودم، با خودم گفتم اگر بخوام با بچه خودمو محدود کنم و از علایق و نیازهام بگذرم خیلی زود خسته میشم و از ادامهی راه باز میمونم، ضمن اینکه الان محمد شیر میخوره و میخوابه، ولی سال بعد راه افتاده و کنترلش سختتره و سال بعدتر دو تا هستن و این داستان ادامه دارد😜... صندلی ماشین بچه رو گذاشتیم تو اتوبوس و رفتیم... با جماعتی که الحمدلله همه بچه داشتن و و ما کم سر و صداترین خانوادهی بچهدار بودیم.😅😂اولین سفر سه تایی با کلی خاطره خوب سپری شد خدا رو شکر. . هر روز با هم کتاب میخوندیم، تمرین تقویت نیمکره راست، تمرینهای ورزشی مناسب سن، بازیهای مخصوص هر سن...و از چهارماهگی، مواد غذایی که باید میخورد... همه چی طبق برنامه و عالی پیش میرفت.(ناگفته نماند پیگیریهای مجدانه👊🏻😁 همسر در انجام این برنامهها تاثیر فراوانی داشت) . خسته میشدم، غرغرو میشدم، اما همین که میخوابید و منم میخوابیدم،یا حرم میرفتیم و خودمو میسپردم به بانوی قم،😇دوباره سرحال و پرقدرت ادامه میدادم. . مامانم میگفتن من ازت دورم و نمیتونم کمکت کنم، اما هر روز از حضرت زهرا میخوام که برات مادری کنن😓😓 و من شرمندهی لحظه لحظهی مادریِ بانوی دو عالم هستم...حالا هم هر وقت کم میارم، از تسبیحات حضرت زهرا مدد میگیرم... و این روزها😔...و روضه مادر😥😢.. برای محمد از حضرت زهرا میگم و از امام علی...و آدم بدایی که حرف پیامبر خدا یادشون رفت، در خونهی امام علی رو آتیش زدن، و چادر مادر خاکی شد. میگه مامان چه آدم بدای بی تربیتی!چرا امام علی رو ناراحت کردن؟میگم چون بی تربیت هستن دیگه،ما هم باید خودمونو بسپاریم دست حضرت زهرا تا خوب تربیت بشیم. #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #مادران شریف #تجربیات_تخصصی
09 بهمن 1398 17:26:24
0 بازدید
madaran_sharif
. چند وقت پیش که دهه اول محرم بود، یه روز با #خانواده همسرم با یه ماشین دو سه تا هیئت رفتیم . تو فاصله یه هیئت به هیئت بعدی #زهرا_خانوممون حسابی خسته شده بود و خوابش میومد و من هر کاری میتونستم کردم و نخوابید! . خلاصه هم من #درمونده شده بودم از ناتوانی در خوابوندنش و به تبعش بی حوصلگی و نق زدنش و هم ایشون خیلی #درمونده شده بود از عدم توانایی من در خوابوندش و بد خواب شدنش... . پسر ده ساله خواهر شوهرم گفت بدینش من بخوابونمش! . منم با کلی پوزخند 😀 و نیشخند 😌 و تلخند 😏 گفتم باشه بگیر شما بخوابونش! (که یعنی مثلا من که مامانشم بعد از کلی تلاش نتونستم بخوابونمش تو چه جوری میخوای این کارو بکنی) . زهرا رو دادم بغل پسر عمه ش، در عرض چند ثانیه سرش رو گذاشت روی شونه پسر عمه ش و به خوابی عمیق فرو رفت!!!! . من😒 😐 😶 😳 😞 ☹️ . زهرا👼 😁 ☺️ . پسر عمه ش😬 😎 😏 . این عکس رو هم همون موقع ازشون گرفتم. . و برای بار هزارم ذهنم درگیر یه موضوع تکراری شد؛ "چقدر حضور خانواده ها برای یه مادر کمکه!" . همیشه وقتی حجم کارهای روزمره بهم فشار میاره پیش خودم یه حیاط تصور میکنم با کلی اتاق دورش که هر خانواده از فامیل یه اتاق داره و بچه ها صبح که چشماشونو میمالن میرن تو حیاط و تو حوض و باغچه، شب هم خسته و کوفته بیهوش میشن، بچه های کوچیکم هی دست به دست میشن بغل بچه های بزرگتر، خاله و عمه و کلی آدم دیگه و سهم مادر توی این دست به دست شدن ها فقط به اندازه رتق و فتق های ضروری بچه ست... 😍 👨👩👧 . و حسرت میخورم ازینکه الان دیگه اینجور خونه ها و زندگی ها نایاب شده.🚶 🏢 😪 😓 . . پ ن 1: من جامعه شناس نیستم که مشکلات و چالش های اون جور زندگی رو بررسی کنم و مقایسه کنم با زندگی های الان و اینکه چه شد که تغییر کردیم و کلی پارامتر دیگه هم بیاد وسط که آیا اینجور خوب است یا آنجور خوب بود؟ و ... . من یه مادرم با چالش ها و دغدغه های مادرانه و دیدن این واقعیت که بودن افرادی از خانواده برای کمک رسوندن به یه مادر با بچه های کوچیک چقدر زندگی رو شیرین تر میکنه، هم برای اون مادر که بخشی از فشار های روزمره زندگی از دوشش برداشته میشه، هم برای خانواده ها که از وجود نوه، خواهر زاده، برادر زاده و... لذت ببرن و زندگی شون با معنا تر میشه و هم برای بچه که از نعمت هایی مثل مادر بزرگ، پدر بزرگ، عمه و خاله و عمو و دایی و بچه هاشون بهره مند میشه. . 📌📌📌ادامه در کامنت ها 😊 . #ف_جباری #فیزیک92 #خانواده_گسترده #کمک_خانواده #زندگی_سنتی #نوآوری #سبک_زندگی #مادران_شریف
23 مهر 1398 15:21:23
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_پایانی . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . عمران رو خیلی دوست داشتم و موفق هم بودم. اما تعارضهایی هم بین روحیاتم با این رشته میدیدم. مثل ترس از ارتفاع، سختی سرپا بودن زیاد موقع کارورزی و اینکه طاقت از گل نازکتر شنیدن تو محیط خشن و مردونه رو نداشتم. بازم به کار دفتری و طراحی علاقمند بودم. . اما به مرور اولویتهام تغییر کرد و الان از زندگیم کنار بچههام راضیم خداروشکر. بدون احساس شکست و نارضایی.😊 . کنار گذاشتن آرزوی شغل برای من تدریجی اتفاق افتاد. البته هنوزم گوشه ذهنم به دکترای عمران و تدریس فکر میکنم ولی فعلا اولویتم نیست. . بعد بچهها حس کردم کار تو محیط مردونه و بیرون از خونه برام سخته. از طرفی کارم در زمینه شعر و تربیت شاعر رو خیلی دوست دارم و حس میکنم حضورم توی این کار نسبت به عمران ضروریتره. چون به عینه دیدم که اگر من نباشم، یک آقای دیگه میتونه جام رو پر کنه.👌🏻 . اوایلی که دنبال کار بودم، همسرم برای یه آقایی دقیقا با گرایش ارشد من، کار جور کردن. اولش فکر کردم چرا من نرفتم سر این کار؟! اما چندوقت بعد که دیدم اون آقا به خاطر شاغل شدنش، با خیال راحت خانواده تشکیل داد. گفتم چه بهتر که این فرصت شعلی به این آقا رسید و من نرفتم. . انگیزهی مادی برای کار نداشتم. همیشه دنبال رشد شخصی و خدمت به جامعه بودم برای همینم حس کردم دکتری عمران فعلا چیزی به من اضافه نمیکنه و باعث میشه از موضوع مهمی مثل بچهها و خانوادهم دور بشم.😓 . هیچوقت با دیدن دوستان مجردم که به موقعیتهای مالی و شغلی خوبی رسیدن غبطه نمیخورم چون هدفم چیز دیگهای بوده و هست. بچهها برام دلبستگی آوردن و از گذروندن وقتم باهاشون حس خوبی دارم.😍 . همیشه احساس میکنم که خدا بهم لطف داشته و بهترین شرایط رو برام ایجاد کرده تا بتونم مسیر درست زندگیم رو پیدا کنم.👌🏻 . دربارهی مرخصی الانم از کارهای باشگاه شعر طنز هم، همینطور فکر میکنم. با اینکه به این کار خیلی علاقه دارم، اما الان اولویت زندگیم مراقبت از سلامتی جسمی و روحی خودم و توراهیم و توجه و رسیدگی به همسر و بچههامه که عاشقشون هستم و اونها رو امانتهای خدا میدونم.🌹 هروقتم حس کنم میتونم کارهای شعریم رو ادامه بدم، سریع شروع میکنم دوباره. . . یک بار صحبتی از یک استاد بزرگ شنیدم که خیلی به دلم نشست. گفتن آدم همیشه نباید جان و مال خودش رو در راه خدا بده گاهی هم باید استعداد رو در راه خدا فدا کنه... . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
04 دی 1399 16:38:36
0 بازدید
madaran_sharif
. به خاطر این ویروس نامحترم مدتیه که همهی زندگیمون به هم خورده. . پارک🌳 خانهی بازی🎠 خرید🛒 و تفریحات خارج از خونه تقریبا تعطیله دورهمی های خانوادگی و مهمونی🎊🎈 هم تعطیله و حتی نمیشه دوستای پسری🧑🏻 رو دعوت کرد. خلاصه که اعصاب دختر و پسری به هم ریخته🤯 ولی حتی خودشونم نمیدونن چی شده و چه جوری باید دردشونو بگن...😖 . دختری که چند بار در روز میگرده کاپشنشو🧣 پیدا میکنه و التماس که تنم کن، بریم بیرون... آقای همسر🧔🏻 هم تعطیل شدن و باید تو خونه دورکاری کنن💻🤨 و این یعنی تلاش برای اینکه بچهها کمتر برن کنار معشوق و محبوبشون😅 . صبحمون رو با ۱۰۰ بار: کتاب خوندن📚 توپ بازی⚽️ قایم موشک بازی (با چاشنی غرغر دختری که هنوز بازی رو بلد نیست) و... شروع میکنیم. . بازیایی که بلدیم رو پیشنهاد میدم، بعضیها رو انجام میدیم، بعضیهارم پسری نمیپسندن😏 . لی لی حوضک کلاغ پر🦅 دنبال بازی🏃🏻♂️ فوتبال⚽️ نون ببر کباب بیار🥖🍖 دالی زیر پتو . و در نهایت کم میاریم... . دیدم اینجوری فایده نداره باید بیشتر براش #بازی جور کنم😎 یه دفعه یادم افتاد که یه روش بیضرر درست کردن #رنگ_بازی🎨 برای بچهها رو از یه پیج یاد گرفتم. (به خاطر وجود گل دخترمون باید بازیهایی انتخاب کنیم که براش خطر نداشته باشه) خلاصه که به پسری پیشنهاد دادیم بیا با هم رنگ درست کنیم که الحمدلله مقبول افتاد...🤪 . ترکیب ۲ قاشق آرد، یک قاشق نمک🧂 چند قطره رنگ خوراکی (زردچوبه یا آب لبو هم خوبه👌🏻) و به مقدار لازم آب💧 میشه #رنگ_خونگی_سالم...😃 خیالم از بابت خوردن دختری هم راحت بود. . اول توی خونه روی کاغذ رنگ بازی🎨 کردن🤸🏻♂️ (که من و باباشون هم کمی باهاشون هنرنمایی کردیم😅) بعد منتقل شدن به تراس، آخرش هم تو حموم🚿 در نهایت هم تبدیل شد به #آب_بازی 💦 و سرانجام حموم کردن🛁🚿 و تمیز تشریف آوردن بیرون... . خوب حالا بازی بعد چی باشه؟🤔 ۴ تا پتو رو دولا میکنیم و میاندازیم جلوی مبل 🛋... حالا میشه رفت رو مبل و ازش پرید پایین...🤸🏻♂️ به قول دختری بِپَ بِپَ . دیگه کمکم به ساعتهای پایانی🕡 روز نزدیک میشیم و بعد شام🍛 دیگه وقت خوابه😴 . پ.ن۱: قطعا تمام بازیهایی که اول لیست کردم توی یه روز انجام نمیشه. هم من نمیکشم😨 هم ممکنه بچهها خیلی از بازیها رو اون روز تمایل نداشته باشن یا شرایطش نباشه. . . #ز_م #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
10 اردیبهشت 1399 17:34:45
2 بازدید
مادران شريف
0
0
. #اسباب_بازی یا #اسبابِ_بازی . چند وقت پیش زهرا یه #اسباب_بازی هدیه گرفت که در نگاه اول خیلی جذبش کرد😍😇 . حتی در نگاه دوم هم جذبش کرد و نشست کنارش تا مسئله اسباب بازی رو حل کنه😅 . اما متوجه شدم با وجود همه تلاشی که داره میکنه، بازی برای سن بالاتر از اونه و به همین دلیل زهرای ۱۱ ماهه هر لحظه داشت کلافه و کلافه تر میشد 😣😩 (اون موقع ۱۱ ماهش بود) . همون موقع از ذهنم گذشت که خیلی راحت میتونم این اسباب بازی رو #مناسب_سن_زهرا، با صرف زمان خیلی کم و #هزینه_صفر درست کنم در حالی که اسباب بازی ای که هدیه گرفته بود نسبتا خیلی گرون بود! 😮😏 . خلاصه دست به کار شدم و نتیجه هنرمندیم شد چیزی که تو عکس میبینید که با الهام گرفتن از اسباب بازی مذکور درست کردم! 👩🔧👏😎خرجش فقط یه جعبه دردار مقوایی شد و یه چاقو و چنتا درب بطری در سایز های مختلف . و این شد فرشته نجات روزهای سخت من و زهرا!😇 روزایی که ایام محرم بود و میخواستیم بریم هیئت و زهرا دوست داشت همه جا سرک بکشه و منم دنبالش راه بیفتم و منم دوست داشتم بشینم و استفاده حداقلی از مجلس روضه داشته باشم!😬 . خلاصه با این اسباب بازی که کاملا با همه اجزاش میتونست ارتباط بر قرار کنه، دقایق زیادی رو سرگرم میشد . پ ن ۱: از اون روز به بعد هر چیزی که حس کنم میشه باهاش یه اسباب بازی خوب درست کرد رو توی یه کیسه بزرگ جمع میکنم. . پ ن ۲: حتی اگه #هزینه_اضافی بودن خیلی از اسباب بازی هایی که برای بچه ها میخریم رو در نظر نگیریم، اسباب بازی های موجود معمولا نه اونقدری توانایی سرگرم کردن بچه رو دارن و نه اصلا توانایی پروروندن ابعاد مختلف حسی، فکری و حرکتی بچه ها رو و این یعنی با اینکه هزینه میکنیم ولی اهدافی که از خرید اسباب بازی برای بچه مون داریم برآورده نمیشه . پ ن ۳: بعضی وقتا در طول روز که به حرکات زهرا و نوع ارتباطش با وسایل خونه نگاه میکنم کاملا متوجه میشم که اگه قرار بود الان این کاری که داره با وسیله ای از وسایل خونه میکنه رو با یه اسباب بازی میکرد اون اسباب بازی باید چه شکلی میبود . . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #سبک_مادری #اسباب_بازی #مدیریت_هزینه #مادر_باید_خلاق_باشد #مادر_باید_مدیر_دخل_و_خرج_خانه_باشد #مادران_شریف