پست های مشابه

madaran_sharif

#قسمت_پایانی دورانی بود که من و زهرا تا جایی که کاری بود #بیرون_از_خونه بودیم؛ پروژه، جلسه، همایش، کلاس . یه وقتی سعی کردم با خودم #رو_راست باشم؛ دیدم روزایی که همه‌ش بیرون بودم، به وضوح زهرا شبش بیشتر گریه می‌کنه؛ با اینکه بیرون از خونه زیاد می‌خوابید. شاید خواب راحتی نبود یا جاش به اندازه‌ای که من فکر می‌کردم گرم و نرم نبود یا...😔 . علتش هرچی که بود دخترم آروم نبود😪 . خودم هم #ناآروم بودم، خسته و بی‌حوصله... کم‌تر به خونه زندگی می‌رسیدم، طبیعتا رابطه‌م با همسرم هم تحت تاثیر احوالاتم بود😞 . یه روز اگه وسط اون همه بیرون بودن، خونه می‌موندم خیلی حس خوبی داشتم... یه #آرامشی_وصف_ناشدنی!😊 ‌. اما باز همین که خونه موندنم بیشتر از دو سه روز می‌شد، این آرامشه به #کلافگی تبدیل می‌شد😰 . پس کل بیرون رفتنم رو کردم دو روز در هفته و با فاصله و بقیه روزا توی خونه کارهامو پیگیری می‌کردم، مگر #ضرورتی پیش بیاد . زندگی به همین شکل جریان داشت که زهرای ۷-۸ ماهه خوابش سبک شد و #چهار_دست_و_پا رفتن و هر چیزی رو از زمین برداشتن و خوردنش شروع شد😅😱 . #توی_اون_سن زهرا نیازمند یه اتاق خوابِ #عایق_صوتی و یه اتاق بازیِ خیلی #امن و تمیز بود با یه مراقب خصوصی که فقط با زهرا باشه!😎🤨 . پس مشغول گذراندن روزهای دلچسبی توی خونه شدم 😅 و بیرون رفتن‌های کاریم به صفر میل می‌کرد که کم کم حس کردم نیاز دارم با آدم‌ها #ارتباط_حضوری برقرار کنم و دورکاری به تنهایی راضیم نمی‌کنه و دچار #رکود و #تنبلی در خارج شدن از خونه شدم😔 . زهرا هم عاقل‌تر شده بود و هم می‌تونست ساعات بیشتری رو بیدار بمونه👧 . دوباره برگشتم سر کار و حالا توی همین روزهام☺️ . حالا من یه مادر ۱ سال و ۲ ماه و ۲۰ روزه هستم و همه تجربیات مادریم به اندازه‌ی همین لحظه هاییه که گذشته و نه حتی یک روز بیشتر! آخه یه مادر، هر روزی که می‌گذره، #مادر_تر می‌شه😄🧕 . حالا با بزرگ شدن زهرا باز هم #چالش‌های جدیدی داریم... 🤔پیش خاله مهتاب بیش تر از ۵ دقیقه نمی‌مونه و ماما ماما کنان راه میزم رو می‌گیره و با ذوق می‌پره بغلم، می‌خواد بیاد پشت میز بشینه و با لپ تاپ بازی کنه💻 ، موهای بچه‌های کوچیک‌تر از خودش رو می‌کشه، دوست داره از غذا و خوراکی بقیه امتحان کنه 🍌🍪 و خیلی چالش‌هایی که البته هر آدمی در ارتباط با بقیه باهاشون درگیر می‌شه چه برسه به یه دختر کوچولویی که #اولین_تجربه_های_زندگی_اجتماعیش رقم می‌خوره😍 . ❗❗ادامه را در قسمت نظرات بخوانید❗❗ . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف

16 آذر 1398 17:01:27

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_جباری (مامان زهرا ۲سال و ۱۰ماهه و هدی ۷ماهه) کنارش دراز کشیده بودم. داشت آخرین تلاش‌هاش رو برای نخوابیدن می‌کرد که بهش گفتم: مامان میای با هم حرف بزنیم؟😌 برگشت سمتم، نگاهش کردم و گفتم: ببخشید اگه بعضی وقتا مامان خوبی نیستم.😔 نگاهش رو ازم برداشت. کمی فکر کرد و گفت: شما هم ببخشید اگه من بعضی وقتا جیغ می‌زنم.😌 من که محو جمله‌ش بودم و جوابش رو نداده بودم، دوباره پرسید: می‌بخشی؟ بغلش کردم و گفتم بله مامانم می‌بخشم. این مکالمه رو همین‌جا پایان دادم و برای صدمین بار قصه‌ی غدیر و موسی کوچولو رو براش تعریف کردم و آروم به خواب رفت...😇 بلند شدم و رفتم توی کاغذهای رو در یخچالم (تو مجموعه پست‌های مربوط به برنامه‌ریزی کاغذها رو معرفی کرده بودم) نوشتم: ❗فکر کردن در مورد چالشم با زهرا❗ پ.ن۱: سلام... حالتون چطوره؟😊 عیدتون مبارک🙏🏻🌸 چند ماهیه سرعت زندگیم بالاست و در حال دویدنم که خودمو بهش برسونم،🏃‍♀️ اما از بعضی چیزا جا موندم که یکی از اون‌ها مادریه! پ.ن۲: چند وقته خلقیاتی رو توی دخترم می‌بینم که منو به‌جا یا بی‌جا😄 نگران کرده، خیلی فکر کردم، با همسرم مشورت کردم، صورت مسئله و راه‌حل‌ها رو آوردم روی کاغذ و این کار خیلی بهم کمک کرده، مثلا از خودم پرسیدم: چه رفتارهایی من رو اذیت کرده؟ واکنش من در لحظه به این رفتارها چی بوده؟ علل احتمالی چیاست؟ و سعی کردم به سوالام جواب بدم. در مجموع فعلاً به این نتیجه رسیدم که من در مرحله گذار هستم و باید تغییراتی ایجاد کنم؛ چند وقته به دلایل مختلف، مثل اثاث‌کشی به شهر دیگه و بزرگتر شدن فرزند دوم (هدی ۷ ماهه شده و دیگه نمی‌شه یه گوشه از خونه رهاش کرد)، کارهام خیلی فشرده و وقتم محدودتر شده. همچنان مثل قبل، وقت‌های خواب بچه‌ها به درس خوندن و فعالیت‌های کاریم تعلق داره و وقت‌های بیداری بچه‌ها به کارهای خونه و رسیدگی به بچه‌ها و همین باعث شده در طول روز وقت با کیفیتی رو با زهرا نگذرونم و دائم در تلاش باشم که از سر خودم بازش کنم تا بتونم کمی به پخت و پز و بذار بردار ها برسم، فعلا. ۱. کمی از کارهای خونه رو به وقت خواب بچه‌ها منتقل کردم که به تبعش کمی از خواب شبم رو کم کردم یا از درس و کارم جا موندم! ۲. حتما در روز یک یا دو بازی خوب با زهرا دارم، طوری که به بازیش دل بدم. به نظر میاد مسیری که دارم برای حل مسئله‌م طی می‌کنم بدک نیست، اما خب هنوز به نتیجه‌ی دلخواه و ثبات نرسیدم. شما این روزا با چه چالشی دست و پنجه نرم می‌کنین؟ در حال یافتن راه‌حل هستین یا نه؟🤷🏻‍♀️ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

07 مرداد 1400 15:06:50

0 بازدید

madaran_sharif

. جواب مثبت بود. بغض کردم و گفتم ان‌شاءالله خیره😔 اما اون روز نمی‌دونستم چه روزهای سختی😩 در انتظارمه. . تجویز دکتر برای بیماری من هفته‌ای سه تا آمپول💉 بود که خودم باید تزریق می‌کردم. اوایل بعد تزریق حالم خیلی بد می‌شد،😖 طاقت صدای📢 طفل معصوم🥺 خودم رو هم نداشتم. مادرم اونو می‌برد خونه🏡 همسایه تا من آروم بشم. . تابستون این‌طوری گذشت، چیزی به شروع ترم پاییز نمونده بود و من تو فکر برگشتن به قم بودم.🕌 . تصمیم این شد که برگردیم سر خونه زندگیمون و مادرم هم همراهم اومدن تا تو این شرایط یه مدتی همراهیم کنن⁦.👵🏻 . دانشگاه🏫 که شروع شد روحیه‌م خیلی بهتر شد، اواسط ترم آخر بودم که برای ارشد همون دانشگاه هم قم قبول شدم⁦👩🏻‍🎓. . . بیماری من اسم گنده‌ای داره ولی خیلی به رشد کردنم کمک کرد...⁦👌🏻⁩ از همه نظر... گاهی چیزی رو شر می‌پنداری در حالی که برات خیره و گاهی چیزی رو خیر می‌پنداری در حالی که برات شره⁦.⁦🤷🏻‍♀️⁩ . من دوست داشتم چند تا بچه⁦👼🏻⁩⁦👼🏻⁩⁦👼🏻⁩ داشته باشم اما روزگار جوری پیش نمی‌ره که ما خوشمون بیاد. . برای بارداری مجدد و... باید تحت نظر دو تا دکتر👨🏻‍⚕️👨🏻‍⚕️ باشم و هر دو رضایت بدن. هرچند همسرم🧔🏻 هم به خاطر سلامتی من راضی نیستن و از ۳۷ تا کوتاه اومدن.😂 . توی این مدت همسرم خیلی برای درس خوندنم همراهیم کردن👫 و همین درس خوندن و دانشگاه رفتن حسابی حالم رو بهتر کرد⁦.⁦👌🏻⁩ . ارشد دو روز در هفته‌ست و محمدمهدی معمولا پیش باباش می‌مونه تا من برم و برگردم⁦.⁦👨‍👦⁩ . دیگه همسرم طلبه‌ی درس خارج هستن و کلاس‌های کمتری دارن. زمان‌هایی هم که کلاس داشتند، محمدمهدی👦🏻 رو می‌بردند نمازخونه‌ی محل تحصیلشون و می‌خوابوندن و می‌رفتن سر کلاس.👨🏻‍🏫 . بالاخره بعضی وقتا هم پیش میاد که من مجبور به غیبت بشم یا همسرم موفق به خوابوندن نمی‌شن و از درس و کلاس عقب می‌مونن.🤷🏻‍♀️⁩ اما با عشق و انگیزه جبرانش می‌کنیم.⁦💪🏻⁩ . یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس می‌کردم بیکاری برام سمه، به همین خاطر کلاس‌های هنری بیشتری رفتم.🎨💐 . . #ز_م_پ #قسمت_پنجم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

28 خرداد 1399 17:38:38

0 بازدید

madaran_sharif

. #ن_زارعی (مامان سه دختر ۹ساله، ۴ساله و نه ماهه) شما هم تو این اوضاع اقتصادی فکر خرید لباس ذهنتونو درگیر می‌کنه یا من انقدر درگیرم؟😅 راستش ریشه‌ی این درگیری برمی‌گرده به زمان دانشجویی آقای همسر و تولد بچه‌ی دوم و گرونی و آبروداری.🤕😁 خدایا چیکار کنم؟🤔 اصلا دلم نمیاد که لباسای بی‌کیفیت پلاستیکی تنشون کنم. پس با اطمینان تمام، از پول عیدی، چشم روشنی یا پس انداز، لباس با کیفیت پنبه‌ای خریداری می‌شه اما مشکل اینه که از بس استفاده می‌شه کهنه و پوست لباس کنده می‌شه.🤭 🔸 اولین راه‌‌حلی که به ذهنم رسید، این بود که لباسا به ویژه لباس بچه کوچیکه رو که دم به دقیقه کثیف می‌شه (اگه چهار دست و پا هم بره که دیگه هیچی) تو خونه که خودمون هستیم وارونه می‌پوشوندم؛ و موقع مهمونی روی دیگه‌ی لباس رو؛ انگار که همین الان از مغازه خریده بودم.😎 🔸 بعد اگه آستین بلند بود برای بهار و تابستون، آستین و پاچه‌ها چیده می‌شه و لبه‌اش تور دوزی می‌شه تبدیل به یه دست لباس تابستونی می‌شه.🎽 (اگه ارزش نگه داشتن برای بچه‌های بعدی رو نداشته باشه) 🔸 اگه لباسه هنوز رمقی داشته باشه، نزدیک محرم با یه پیمونه پودر قهوه یا رنگ مشکی جوشونده می‌شه و با چند ربان و گل سینه خوشگل تبدیل به لباس محرمی می‌شه.🖤 🔸 از شلوارهای جین بگم؟ اونا رم بعد یه مدت، تبدیل به دامن می‌کنم.😅 به این صورت که از زیر فاق چیده می‌شه بعد درز وسط باز می‌شه و پایین دامن دوخته می‌شه. 🔸 تبدیل شلوار به شلوارک هم که متداوله.😁 🔸 آخر سر هم ضایعات لباس‌ها، به لباس عروسک‌ها و دستمال گردگیری و دستگیره تبدیل می‌شن.☺️ خلاصه که لباس تو خونه ما از بین نمی‌ره. فقط از شکلی به شکل دیگه در میاد.😅😅 #سبک_زندگی #خلاقیت #مادرانه #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

27 شهریور 1400 17:13:19

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_ششم #ک_موسوی (مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله) همون سالی که نرگس به دنیا اومد تصمیم گرفتم در جامعة‌الزهرا درس بخونم.😊 شرایطم جوری نبود که بتونم بچه‌ها رو پیش کسی بذارم. ولی واقعا درس خوندن رو دوست داشتم.💚 همین شد که از سال ۹۶ غیرحضوری سطح ۲ جامعة‌الزهرا رو شروع کردم. همیشه یکی از چالش‌های بچه‌داری‌م، مدیریت زمان بود. قبل از بچه‌ها برای خودم برنامه‌ریزی می‌کردم که مثلاً امروز از ساعت ۸ تا ۱۰ درس بخونم، اما با بچه‌ها این مدل فقط شوخیه.😁 چون همه‌ش بچه‌ها درخواست و سروصدا دارن.🤷🏻‍♀️ توی این سال‌ها انواع برنامه‌ریزی رو سعی کردم پیاده کنم تا اون برنامه‌ای که بیشتر بهم کمک می‌کنه و به روحیاتم می‌خوره رو پیدا کنم.👌🏻 فعلاً برنامه‌‌م اینطوریه که؛ 👈🏻 همه‌ی کارای روزانه‌ام رو لیست می‌کنم. 👈🏻 کارهای بلند مدت رو هم به چند جزء کوچیک‌تر تقسیم می‌کنم و تو برنامه‌ی روزانه قرار می‌دم. بعد با توجه به‌ زمانی که در طول روز دارم، برای هر کاری یک زمان معقول اختصاص می‌دم. مثلاً ۲ ساعت درس خوندن: نیم ساعت می‌خونم یهو دخترم میاد پیشم. کتابو می‌بندم و زمانو می‌نویسم تا بعد از رسیدگی بهش دوباره ادامه بدم. 👈🏻 سعی می‌کنم جزئیات هم تو لیست بیارم.👌🏻 مثلاً زمان تلویزیون، فضای مجازی، ناهار و شام و... 👈🏻 یه زمان هم برای اتفاقات پیش‌بینی نشده. ولی دیگه ساعت مشخص نمی‌کنم که استرس بگیرم وای از برنامه جاموندم.🤪 برنامه‌م انعطاف هم داره. مثلاً اگه حس کردم ۲ ساعت واسه درس کم بوده، فردا برنامه رو تغییر می‌دم و زمان درس خوندن رو بیشتر می‌کنم. و بالعکس. مدل بچه‌داریه دیگه.😁 اون روزا بعد از تولد نرگسم، با ۵ ۶ نفر از دوستانم که بچه‌هامون هم‌سن بودن، یه مهد کودک خونگی گردشی درست کردیم. هفته‌ای یه جلسه‌ی۳ ۴ ساعته و هر بار خونه‌ی یکی‌مون. برای بچه‌ها از قبل برنامه‌ریزی می‌کردیم. فعالیت‌هایی مثل کاشتن گیاه، نقاشی، کاردستی، آشپزی، کتاب‌خوانی، نمایش و بازی‌های حرکتی. در عین حال بچه‌ها تعامل با همدیگه رو هم تمرین می‌کردن. مخصوصاً اون کودک میزبان باید سعی می‌کرد بقیه‌ی بچه‌ها رو مدیریت کنه. کسی که بیشتر این جلسات رو مدیریت می‌کرد، خودش دانشجوی دانشگاه شریف بود و با وجود دو فرزند، مشغول خوندن دکترای فیزیک بود. برام جالب بود که چطور می‌تونه زمانش رو مدیریت کنه.🧐 متوجه شدم از لحظه لحظه زندگیش استفاده می‌کنه.👌🏻 حتی موقع ظرف شستن، به حل مسئله‌ی فیزیک، یا برنامه‌های مهد فکر می‌کرد.🤩 رفتارش برام الگو شد.😃 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

05 خرداد 1401 15:53:35

5 بازدید

madaran_sharif

#م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ ساله، #سیده_ساره ۱۲ ساله، #سید_علی ۸ ساله و #سید_مهدی ۵ ساله) #قسمت_سیزدهم با بزرگ شدن هرکدوم از بچه ها خصوصیات متفاوتی ازشون می‌دیدم که جالب بود، اما فکر نمی‌کردم توجه به این تفاوت‌ها می‌تونه انقدر مهم باشه، حتی گاهی پذیرش تفاوت‌ها هم سخت می‌شد؛ فاطمه پنج سال و نیم داشت که ساره به دنیا اومد. فاطمه مسئول خوابوندن ساره شد و به شدت بهش علاقه داشت.❤️ به ندرت بهش حسادت می‌کرد. اونم فقط موقع جلب توجهات پرسروصدای ساره.😁 اینجور مواقع یه راه برای مشغول شدن فاطمه با ساره پیدا می‌کردیم تا حسادت نکنه. فاطمه سادات ذاتا بچه همراهی بود و هرگز سختی خاصی برای تربیت و پرورشش نداشتم. خیلی زیاد با هم بازی می‌کردیم. از سه ماهگیش براش کتاب‌های ویژه برای تحریک بیناییش می‌خریدم. شاید به خاطر ضعف بینایی بود که این مسیر رو انتخاب کردم ولی منجر به علاقه بسیار زیادش به کتاب خوندن شد.🤓 تو اسباب بازی‌هاش از همه بیشتر عروسک دوست داشت. کلی عروسک داشت و باهاشون قصه‌های جالب می‌ساخت.😍 تو کتاب‌ها هر لار عکسی از یه امام با هاله نورانی می‌دید به شدت ذوق می کرد.😅 الان هم هنوز یکی از تفریحات فاطمه سادات کتاب خوندن و نقاشی کردن و نوشتنه و کلاس نویسندگی میره.😉 فاطمه حتی به کتاب های درسی‌ به چشم کتاب های متفرقه نگاه می‌کرد و به سبک خودش اونا رو می‌خوند و امتحان میداد، که خیلی مورد پسند همه معلم‌ها نبود. هر چند که برخی از معلم‌های خوش ذوقش متوجه علاقه و مدل خاصش می‌شدن و به شدت تشویقش می‌کردند.😚 ساره اما؛ پرانرژی و عاشق دویدن بود. به شیطنت و بازی کردن با وسایل خونه و ادویه ها علاقه داشت، غذاها رو روی هم می ریخت و لذت می‌برد! عاشق نقاشی کردن روی دیوار با لاک و ماژیک بود🤦‍♀ کل دیوار‌های آشپزخونه رو در اختیارش گذاشته بودم ولی بازم دوست داشت هیچ محدودیتی نداشته باشه. و عاشق دوچرخه سواری و بازی توی کوچه بود. 😁 جالبه که سید علی خیلی تمایلی به کوچه رفتن نداشت و بیشتر دوست داشت کنار من باشه! البته با خاک باغچه بازی می‌کرد و دنبال مورچه‌ها می‌گشت.😆 فاطمه سادات وقتی کوچیک بود نیاز داشت بین بچه‌های هم سنش باشه تا بتونه خودش رو تطبیق بده، یه مهد قرآنی نزدیک خونمون بود و ثبت نامش کردیم، فاطمه که عاشق یادگرفتن بود باعلاقه تا آخرش رفت.👌 وقتی سید علی دنیا اومد، ساره چهار سالش تموم نشده بود فکر کردیم شاید مهدی که فاطمه تجربه کرده برای ساره هم خوب باشه، اونموقع هنوز با بچه‌های کوچه تیم نشده بودن.😉 بعد از مدتی متوجه شدم ساره داره اذیت میشه، ‼ادامه در کامنت‼

09 اسفند 1400 17:10:28

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳ساله، #محمد_حسین ۱۱/۵ساله، #زهرا ۱۰ساله، #زینب ۷سال، #محمد_سعید ۳/۵ساله) - دیگه کاری از دستمون برنمیاد. باید ازش دل بکنیم. + وای خدا، بدون اون چکار کنیم؟ خیلی بهش عادت کردیم. باورم نمی‌شه..😭 همه از این اتفاق توی بهت و حیرت بودیم. تلویزیون بینوا که گاهی مورد اصابت شوت‌های سهمگین بازیکنان تیم خونه‌مون قرار می‌گرفت، با عملیات آقا سعید و پرتاب یک فروند کنترل به سمت صفحه دیگه تاب نیاورد و سوخت.🤦🏻‍♀️ بعد از این اتفاق، واکنش‌ها جالب بودند: اول به مدت چند دقیقه همه ساکت و مبهوت بودن. بعد کم‌کم مخیلات شروع به کارکرد و اظهار نظرها و راه حل‌ها هم شروع شد: 🔸زینب که یک «مگه دستم به سعید نرسه» خاصی توی چشماش موج می‌زد و تکه‌ای از موهاشو لای انگشتش پیچ می‌داد گفت: بچه ها صدا که داره، صداشو گوش می‌دیم و تصویرش رو توی ذهنمون تصور می‌کنیم.😂 🔸زهرا که داشت توی ذهنش حساب کتاب می‌کرد و چشماشو به نشانه‌ی تفکر عمیق بادومی کرده بود گفت: تا یک‌سالم پولامونو جمع کنیم نمی‌تونیم تلویزیون بخریم.🤨 🔸محمد حسین که همیشه فکرای خوبی توی مغزش می‌چرخه گفت: ایکس باکس بدون تلویزیون معنی داره؟ نه! ولی تلویزیون بدون ایکس باکس معنی داره. پس ایکس باکسو می‌فروشیم و تلویزیون می‌خریم.😃 بچه‌م از قیمت ایکس باکس داغون دست چندم و تلویزیون نو خبر نداشت.😂 🔸اما محمد احسان ، از یک طرف ناراحت بود و از یک سو برق خوشحالی توی چشماش می‌درخشید. از صحبت‌هاش متوجه شدم که چون به خاطر کثرت درس و مشق مدتی نمی‌تونسته یک دل سیر تلویزیون ببینه الان یه کوچولو خوشحاله.😃 در واقع ندیدن تلویزیون براش از یک ضرورت! به یک اجبار! تبدیل شده بود و از این وضعیت راضی‌تر بود.🤦🏻‍♀️ 🔸سعید هم منتظر حملات اعتراضی بقیه بود.👻 🔸من هم نگران بودم. از اینکه قراره ساعت‌هایی که بچه‌ها پای تلویزیون می‌گذروندن و الان دیگه خالی شده، چطور پر بشه؟!🤕 اصلا مگه می‌شه تو عصر رسانه، بدون تلویزیون زندگی کرد؟! کی یه دونه جدید جایگزین می‌شه؟! نکنه مدام حوصله‌شون سر بره و بهانه بگیرن؟! نمی‌گم وسیله‌ی خوبی بود. ولی خودمونیم این صفحه‌ی جادویی انگار یکی از اعضای خانواده‌مون حساب می‌شد. سر سفره نفر هشتم بود یا اول! گاهی وقت‌ها متکلم وحده بود! گاهی رفتارهای خشن داشت یا می‌زد زیر ساز و آواز ولی سمت خدا هم پخش می‌کرد برامون..! وای خودم چطوری سالی دو بار سریال دونگی نگاه کنم.😂 اما الان بعد از گذشت چند ماه بدون آقای ت.و نتایج جالبی به دست اومده که در قسمت بعدی عرض می‌کنم. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳ساله، #محمد_حسین ۱۱/۵ساله، #زهرا ۱۰ساله، #زینب ۷سال، #محمد_سعید ۳/۵ساله) - دیگه کاری از دستمون برنمیاد. باید ازش دل بکنیم. + وای خدا، بدون اون چکار کنیم؟ خیلی بهش عادت کردیم. باورم نمی‌شه..😭 همه از این اتفاق توی بهت و حیرت بودیم. تلویزیون بینوا که گاهی مورد اصابت شوت‌های سهمگین بازیکنان تیم خونه‌مون قرار می‌گرفت، با عملیات آقا سعید و پرتاب یک فروند کنترل به سمت صفحه دیگه تاب نیاورد و سوخت.🤦🏻‍♀️ بعد از این اتفاق، واکنش‌ها جالب بودند: اول به مدت چند دقیقه همه ساکت و مبهوت بودن. بعد کم‌کم مخیلات شروع به کارکرد و اظهار نظرها و راه حل‌ها هم شروع شد: 🔸زینب که یک «مگه دستم به سعید نرسه» خاصی توی چشماش موج می‌زد و تکه‌ای از موهاشو لای انگشتش پیچ می‌داد گفت: بچه ها صدا که داره، صداشو گوش می‌دیم و تصویرش رو توی ذهنمون تصور می‌کنیم.😂 🔸زهرا که داشت توی ذهنش حساب کتاب می‌کرد و چشماشو به نشانه‌ی تفکر عمیق بادومی کرده بود گفت: تا یک‌سالم پولامونو جمع کنیم نمی‌تونیم تلویزیون بخریم.🤨 🔸محمد حسین که همیشه فکرای خوبی توی مغزش می‌چرخه گفت: ایکس باکس بدون تلویزیون معنی داره؟ نه! ولی تلویزیون بدون ایکس باکس معنی داره. پس ایکس باکسو می‌فروشیم و تلویزیون می‌خریم.😃 بچه‌م از قیمت ایکس باکس داغون دست چندم و تلویزیون نو خبر نداشت.😂 🔸اما محمد احسان ، از یک طرف ناراحت بود و از یک سو برق خوشحالی توی چشماش می‌درخشید. از صحبت‌هاش متوجه شدم که چون به خاطر کثرت درس و مشق مدتی نمی‌تونسته یک دل سیر تلویزیون ببینه الان یه کوچولو خوشحاله.😃 در واقع ندیدن تلویزیون براش از یک ضرورت! به یک اجبار! تبدیل شده بود و از این وضعیت راضی‌تر بود.🤦🏻‍♀️ 🔸سعید هم منتظر حملات اعتراضی بقیه بود.👻 🔸من هم نگران بودم. از اینکه قراره ساعت‌هایی که بچه‌ها پای تلویزیون می‌گذروندن و الان دیگه خالی شده، چطور پر بشه؟!🤕 اصلا مگه می‌شه تو عصر رسانه، بدون تلویزیون زندگی کرد؟! کی یه دونه جدید جایگزین می‌شه؟! نکنه مدام حوصله‌شون سر بره و بهانه بگیرن؟! نمی‌گم وسیله‌ی خوبی بود. ولی خودمونیم این صفحه‌ی جادویی انگار یکی از اعضای خانواده‌مون حساب می‌شد. سر سفره نفر هشتم بود یا اول! گاهی وقت‌ها متکلم وحده بود! گاهی رفتارهای خشن داشت یا می‌زد زیر ساز و آواز ولی سمت خدا هم پخش می‌کرد برامون..! وای خودم چطوری سالی دو بار سریال دونگی نگاه کنم.😂 اما الان بعد از گذشت چند ماه بدون آقای ت.و نتایج جالبی به دست اومده که در قسمت بعدی عرض می‌کنم. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن