پست های مشابه
madaran_sharif
. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمهسادات ۱۷ساله، #سیدهساره ۱۲ساله، #سیدعلی ۸ساله و #سیدمهدی ۵ساله) #قسمت_هشتم بارداری فاطمه بسیار دلچسب و راحت بود.😍 احتمالا به خاطر سبک زندگیای بود که قبل از ازدواج داشتم. خونهی پدری غذاهای سالم میخوردم و بنیهی قوی داشتم.😊 زایمانم هم طبیعی بود و زود سرپا شدم. اما از نظر روحی خیلی تحت فشار بودم! قبل از ۴۰ روزگی فاطمه متوجه شدم که به نور واکنش کمی نشون میده.😔 بعد از اون هم متوجه لرزش چشمش شدم.😳 خلاصه با فهمیدن اینکه دخترم کمبینا یا حتی نابیناست خیلی به هم ریختم.😢 یادمه روزی که دکتر گفت ممکنه دخترم نابینا باشه رشت (خونهی پدرم) بودم و همسرم نبودن. با دخترم خودمو توی اتاق حبس کردم و گریه میکردم.😭 پدرم تحملشون تموم شد و گفتن بابا! همونقدر که تو از وضعیت دخترت ناراحتی، من و مادرت هم به خاطر وضعیت تو غصه میخوریم! من دیگه تحمل ندارم گریه کردنت رو ببینم... اونجا بود که به خودم اومدم. دیدم آگاهانه دارم باعث ناراحتیشون میشم. خودم رو جمع کردم! بعد هم همسرم اومدن کنارم و محکم گفتن اگه فاطمه سادات حتی نابینا هم باشه ما باید راضی به رضای خدا باشیم. ما هر کاری از دستمون بر بیاد میکنیم اما ناشکری نه! محکم بودن ارادهی همسرم خیلی آرومم کرد.👌🏻 بعدها هم که فاطمه رو دکتر میبردیم و شرایط خیلی سختتر بچههای دیگه رو میدیدم خدا رو شکر می کردم که فاطمه شرایط بهتری داره و برای سلامتی اون بچهها دعا میکردیم. و اما بارداری دومم😍 اون روزا شدیدا درگیر ویار شدم. اما چون مشغول فعالیت بودم، خیلی بهم سخت نمیگذشت! حس میکنم هر چقدر مشغلهی ذهنی بیشتر باشه ناراحتیهای جسمی کمتر اذیت میکنه. خانوادهی مهربان همسرم که ساکن اصفهان بودن دوست داشتن وقتی فرزند دوممون به دنیا میاد کنار اون ها باشیم. زایمان دوم مجبور به سزارین شدم! ۱۵ روز بعدش هم دچار تب و ضعف شدم و توی خونه بستری بودم. خانوادهی همسرم خیلی کمک کردن تا سرپا بشم. بعد از این مدت برگشتیم قم و مادرعزیزم هم ۱۵ روز پیشمون بودن. بعد هم رفتن و ما موندیم و یه خانوادهی ۴ نفره.😍 خداروشکر دلدردهای مرسوم نوزادها رو نداشتند و بچههای خوش خوابی بودن و سختی زیادی در این رابطه نکشیدم.😊 فقط همهشون زردی داشتن و معمولاً چند روزی تو دستگاه یا بیمارستان بودن. بارداری سوم و چهارم هم باز ویارهای سختی داشتم اما وقت فکر کردن به ویارها رو نداشتم😅 و به هر حال گذشت! تو بارداری چهارم، کمی ضعف جسمی داشتم که روی خلقیات و حالات روحیم هم اثر گذاشته بود.😔 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
03 اسفند 1400 17:11:49
1 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_چهارم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) بعد از زایمان اولم کمردرد شدیدی گرفتم. جوری که تا یک سالگیش دو سه دقیقه بیشتر نمیتونستم رو پام بذارمش.🥺 آنقدر دکتر و ارتوپد رفتم و این در و اون در زدم تا کمردردم خوب شد.😊 بعد، دوباره مراجعه کردم متخصص زنان برای چکاپ و دکترم خیلی تشویق میکرد که دوباره باردار بشم. میگفت نسل شماها باید زیاد بشه!😬 من تعجب میکردم که خب چه عجلهایه؟ میاریم حالا! منم سزارینم!🤷🏻♀️ ولی میگفتن من تا ۶ تا هم برات سزارین میکنم! ( اونموقع طبیعی بعد سزارین خیلی رایج نبود و دکترا توصیه نمیکردن) همسرمم که میگفتن بچه شش ماهش میشه دیگه بزرگ شده.😂 البته بسیار اهل کمک بودن و هستن... از شببیداری گرفته تا تعویض پوشک👌🏻 خلاصه که پسر اولم ۱۹ ماهش بود دومی رو باردار شدم😃 بارداری دومم خیلی بهتر بود. سر اولی استراحت مطلق بودم، ولی دومی رو خیلی راحتتر گذروندم.🙏🏻 خیلیا هستن بارداری و زایمان اولو که تجربه میکنن، پشت دستشونو داغ میکنن که دیگه باردار نشن!😑 ولی حقیقت اینه که هم بارداریها متفاوته، هم مادر به اون سختیها از نظر روحی و جسمی عادت کرده و روی ریل افتاده، سعهی صدر و حتی توان جسمی بیشتری پیدا کرده. 💪🏻😉 هادی، پسر اولم دو سال و ۵ ماهش بود که حسن آقا به دنیا اومد. رفلاکس و کولیک داشت و به این خاطر خیلی مشغولش بودم😢 یادمه وقتی میخواستم نماز بخونم، نوزادمو میذاشتم تو اتاق درو قفل میکردم که بزرگتره نره سراغش چون واقعا نمیفهمید نباید اذیت کنه🤨 زمان تولد حسن، خونهمون جایی بود که از خونهی اقوام و دوستان و مامانم دور بود.😔 حتی خونهی مامان رفتنم هم محدود میشد به همون آخرهفته که با همسر میرفتم. همسایههامونم هم سن ما نبودن که بتونم باهاشون رفتوآمد کنم . اون دوران به نظرم سختترین دوران زندگیم بود. وقتایی هم که همسرم شب دیر میاومدن که دیگه هیچی.😩 هرچی حسن بزرگتر میشد، روابطشون بهتر میشد. دوساله که شد قشنگ همبازی شدن.😊 برای اولی خیلی وقت بازی و آموزش در قالب بازی میذاشتم اگه پیشش نبودم خیلی نمیتونست بازی کنه.😶 اما دومی (و همینطور بچههای بعدی) حتی وقتی مینشستم وسط بازیش مثلا چندتا رنگ یادش بدم میدیدم خودش بلده! حتی رنگهای غیرمعمول رو از داداشش یاد گرفته👌🏻 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی
15 تیر 1400 16:41:33
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان علی آقا ۳ساله و فاطمه خانم ۱ سال و ۱۰ ماهه) . امروز میخوام یه چیزی بهتون معرفی کنم که به وسیلهی اون میتونید خودتون و رفتارهاتون رو آنالیز کنید...🤔 یک آینهی جادویی...👌🏻 . این آینهی جادویی قابلیت نشون دادن بخشی از وجود شما رو داره که هیچ آینهی دیگهای این امکان رو نداره😎 ❗اگر میخواین از زوایای پنهان وجودتون با خبر بشید عجله کنید❗ . برای تهیهی این آینهی اسرارآمیز عدد ۵ را به شمارهی ۹۸۷۶۵۴۳۲۱ پیامک بزنید...😜 . . تازگیا فهمیدم... بچهها بهترین آینهی ما هستن...👌🏻 قسمتایی از وجودمون رو آینه نمیتونه نشون بده ولی بچهها میتونن... قبلا هم اینو شنیده بودما... اما با تمام وجودم درکش نکرده بودم... که درک کردم😏 . گاهی با رفتار و حرفهاشون نقاط ضعف و قوتمون رو بهمون میفهمونن... گاهی هم خودمون تو چالشها میفهمیم تو کدوم قسمتای وجودمون و تواناییهامون ضعیفیم... . پ.ن۱: چند وقته حرف زدن پسری کامل شده... توی روز چندین مرتبه کلمات و جملات خودم رو ازش میشنوم... گاهی میگه: اگه اینو بهم ندی میرم تو اتاق! تازگیا فهمیدم چقدر تهدید میکنم🤦🏻♀️ یا حتی چهطوری جواب همدیگه رو میدیم😅 جدیدا علی آقا در جواب هرکسی که صداش میزنه میگه: جاااانم😆 یا اینکه تو خونه چه خوب از همدیگه چیزی رو درخواست میکنیم...😊 (ما تو خونه قانون نوبتی بازی کردن داریم یعنی اغلب اسباببازیها باید نوبتی استفاده بشه) . بارها ازمون شنیدن که: کی این وسیله رو به خواهری یا داداشی میدی؟🤗 و تازگیا وقتی از کسی چیزی میخواد میگه میشه اینو به من بدین؟🤩 جالبترین موردش وقتیه که علی آقا به خواهرش میگه: آجی کی اینو به من میدی؟🙃 خواهرش میگه: الآن دوباره گل پسر میپرسه: کی الآن میشه؟!🤔 و خواهری که هنوز درکی از زمان نداره میگه: بعدا🤣 . پ.ن۲: حتما خودتون میدونید که رو موارد مثبت تاکید بیشتری کردم و بقیه موارد منفی رو از قلم انداختم دیگه🙈 . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری
23 مهر 1399 16:43:48
0 بازدید
madaran_sharif
. تولد گل دختر نزدیک بود که فهمیدیم اصطلاحا بچه #بریچ هست، یعنی نچرخیده. در ایران در این شرایط، معمولا لازمه #سزارین انجام بشه، و من از سزارین و عوارضش وحشت داشتم.😱 . ولی اینجا بهمون گفتن شما ۳ تا راه دارین: ۱. زایمان طبیعی در همین حالت، که ریسکش زیاده، ۲. سزارین، که به خاطر عوارضش توصیه نمیکنیم، ۳. چرخوندن بچه😬 . ما راه سوم رو انتخاب کردیم که توصیه خودشون هم همین بود. . یه روز رفتیم بیمارستان و در عرض نیم ساعت بچه رو توی شکم و به وسیله ماساژ چرخوندن.😄 . خودمون هم باورمون نمیشد چرخوندن بچه انقدر ساده باشه.😙 . یک هفته مانده به زمان موعود تولد دختری بود، که پسرم سخت سرما خورد. همه خیلی نگران به دنیا اومدن خانم گل بودیم.😰 اونم توی یه کشور غریب، دست تنها، با یه بچه یک سال و دو ماهه و حالا مریض. . گل پسر توی شب چند بار از شدت سرفه از خواب میپرید و گلاب به روتون...🤮 . خواستیم ببریمش اورژانس🚑 که آقای همسر گفتن اینجا با ایران فرق داره🤔 باید برای سرماخوردگی، زنگ بزنیم و از اورژانس وقت بگیریم.😳 . به سختی تونستیم اپراتور اورژانس رو راضی کنیم، تا بهمون وقت بده (قبول نمیکردن و میگفتن با شرح حالی که شما میدین بچه مشکل خاصی نداره🤷🏻♀️) . در نهایت برای یک ساعت و نیم بعد يعنی ساعت یازده🕚 شب بهمون وقت دادن. . حالا چجوری باید میرفتیم بیمارستان؟🤨 . هلند، خبری از تاکسی خطی و آژانس، به شکلی که توی ایران وجود داره، نیست.😮 . اتوبوس🚌 و ترم (قطار شهری)🚉 هست ولی اون ساعت نبود.😩 و تاکسی اینترنتی (اوبر) و تلفنی که ما اون زمان نمیشناختیم.🤷🏻♀️ . پیاده راه افتادیم و یک مسیر نیم ساعته رو، با بچه و کالسکه تا به بیمارستان رفتیم.😖 . برای برگشت هم ساعت یازده و نیم شب، زیر بارون💦، پیاده روی کردیم تا به خونه رسیدیم🚶🏻♀️🚶🏻♂️🧒🏻 . . شنیده بودم هر بچهای که بیاد، رزقشم با خودش میاره.😃💕 به خاطر تجربهی اون شب (و سختی بیرون رفتن تو هوای بارونی هلند، اونم با دو تا بچه)، به لطف خدا، همسرم تونست چند روز قبل از تولد گل دختر، یه ماشین دست دوم بخره.🚗😄 . گل دختر منتظر مونده بود، که حال برادرش کمی بهتر بشه بعد تشریف بیاره😉 که استقبال خوبی ازش صورت بگیره🥳 . به لطف خدا تولد دختر جون، انقدر راحت و بیدردسر بود که حتی پزشکا و پرستارا هم فقط میگفتن wonderful😎 . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_نهم #مادران_شریف
10 فروردین 1399 15:57:29
0 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . روزای اولی که دختر دومم دنیا اومده بود، خیلی سخت گذشت. هر دو بچه پوشکی😫 حسادت اولی به دومی. بازگشت دختر اولم به عادات نوزادی😯 (مثلا دیگه خودم باید بهش غذا میدادم!) . نینی کولیکی بود و تا صبح نمیخوابید. حساسیت غذایی و پوستی داشت. فشار خیلی زیادی اون چند ماه تحمل کردم. سرکار هم نمیرفتم. دچار #افسردگی شدم. بزرگترین نعمتی که همیشه داشتم و این موقعیتها کمکحالم بود، همسر خوشاخلاق و پذیرای درددل بود.👌🏻 . دختر دومم ۹ ماهه بود که حساسیتهای غذاییش برطرف شد. اولی هم در سه سال و سه ماهگی با موفقیت از پوشک گرفتم.😃 . و من دوباره سرپا شدم! بردمش کلاس.(نقاشی و قرآن) اوایل براش جذابیت نداشت و تمام مدت کلاس پیش من و خواهرش مینشست و در کلاس مشارکت نمیکرد. ولی من باحوصله اون کلاس رو ادامه دادم! چون میدیدم دخترم روحیهی اجتماعی نداره و به این مشارکتها نیاز داره. ۳ ترم طول کشید تا از من جدا بشه و بره سر کلاس❗️ زمان کلاس، بعدازظهرها بود و نوزادم میخوابید و من در همون ۴۵ دقیقه کلی کار میکردم👌🏻 گاهی سبزی پاک میکردم، گاهی با کالسکه میرفتم خرید، گاهی کتاب میخوندم، شال و کلاه میبافتم. به کمک فیلمهای آموزشی گلدوزی میکردم. روی لباسهامون، روسری و... طرحهای کوچکی میزدم. خیلی برای روحیهم خوب بود.☺️ خلاصه سعی میکردم از اون زمان نهایت استفاده را بکنم. دخترم رو کلاس #ورزش هم بردم اما متاسفانه خودم نمیتونستم ورزش کنم. چون در مجموعه محل مناسبی برای کودکان در نظر نمیگیرن. . #مسجد رفتنم زیاد شد و بچههام دوستای مسجدی داشتن. باهاشون رفت و آمد داشتیم. پارک و هیئت و مراسم مذهبی میرفتیم. به این روش سعی کردم روحیهی گوشهگیری دخترم رو اصلاح کنم. وقتی دختر دومم رو از شیر گرفتم، حس فراغت خوبی اومد سراغم😊 دخترهام با هم سرگرم میشدند. زمانهایی بود که توی خونه #استراحت میکردم، کتاب زیاد میخوندم، #گلدوزی میکردم. تا اینکه به واسطهی رویدادی که شرکت کردم، با یک #مرکز_نوآوری_بانوان آشنا شدم❗️ . . #قسمت_نهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
24 آبان 1399 16:21:21
0 بازدید
madaran_sharif
. سلام🖐🏻😄 و اما امروز میخوایم دستان پشت پردهی مادران شریف رو لو بدیم.🤭 ۱. چند نفر نویسندهی اصلی داریم که پستها رو آماده میکنن.📝☺️ اینا تو اکثر کارهای مادران شریف حضور دارن و همه جا یه سرکی میکشن.😁 گردوندن صفحه و کامنت و دایرکت جواب دادن و ویرایش کردن پستها و... خانمها جباری، اکبری، محمدی، شکوری، بهروزی، و منظمی، از این دسته هستن. که البته دوتای آخریشون فعلا در مرخصی درسی و کاری به سر میبرن.🤓 ۲. واحد رسانهمون که مسئولش خانم عارفی هستن و با کمک خانمها سازگار، سعیدینیا، حاتمپور، فرهادی و داودی به خوشگل سازی صفحه مشغولن.🎨🎶🖋️📹 کارهایی مثل: - درست کردن عکسها -عکسنوشتها - کاور هایلایت اینستاگرام - آماده کردن کلیپها - ویرایش نگارشی متنها و... ۳. واحد ترجمه (بینالمللمون😎): ترجمه کلیپهای خارجی محصول این واحده. خانمها باغانی و محرمزاده تو این قسمت مشغولن. ۴. گروه مصاحبه:🎙️ خانمها قاسمی، اسکندری، قیطاسی و نجفلو که با صاحبان پستهای #تجربیات_تخصصی (همون پستهای چند قسمتی که داستان زندگی یه مامان چندفرزندیه👶🏻) مصاحبه صوتی انجام میدن. ۵. گروه پیادهسازی:💻 این گروه هم صوتهای مصاحبه رو تبدیل به متن میکنن. مسئول گروه خانم مسگری و اعضای اون، خانمها عالم، نجفلو، قیطاسی، مهدی زاده، عارفی آغازی، سلیمانی، هاشمی، عابدین پور، کاظم، یزدیان، مجلسی، آقاشاهی، ابویی، ذاکری و طالبی زاده هستن. ۶. درست کردن پادکست:🎧🎶 تو این گروه خانمها کاظم، عبدی و آقاشاهی، گویندگی کار رو به عهده دارن و خانم نجفیپور پادکست رو آماده میکنن. ۷. گروه مطالعاتی:📚 خانم باغانی مسئول دورهی مطالعاتی هست و خانمها سلیمانی، مسگری، عابدی، سلمانی، عبدالهی، جوکار و تبریزی کمک میکنن. بریده کتابها محصول این واحده.👌🏻 ۸. کانالهای مادران شریف: خانم محمدپور، ادمین اونها هستن و پستها رو بارگذاری میکنن. و خانم پازوکی، مسئول بخش ارتباط با ما هستن. ۹. لایوهامون: که خانمها ابوذر، فرهادی و علیعسگری مجریگری اونها رو به عهده دارن. ۱۰. عکسنوشتهای مناسبتی:📿 خانمها سلیمانی (پیدا کردن محتوا) و ابوذر (درست کردن عکس) این مسئولیت رو بر عهده دارن. ۱۱. پروژه تحلیل راهکارهای جمع نقشهای بانوان:👩🏻💻 مسئول گروه خانم جباری هستن و خانمها یعقوبی، عارفی، اسماعیلی، محمودی و...، تو این کار پژوهشی همراهی میکنند. ۱۲. مسئولیت مالی: با خانم روانبخش هست.💳💵 ۱۳. آرشیو پستها: خانم اکبری زحمتشو میکشن.🧾 #تولد_دو_سالگی #مادران_شریف_ایران_زمین
19 مهر 1400 16:42:56
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ح_یزدانیار (مامان #علیرضا ۱۰ ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_ششم عشق بچه و حس مادری از خیلی قبل در من شکل گرفته بود و بعد از فهمیدن وجود بچهای در بطنم با تناقضهای ذهنی زیادی مواجه بودم. همون شرایطی که آدم از بیکاری میشینه فکر و خیال میکنه.😁 فکر به تفاوتهای خودم و همسرم و اینکه این بچه قرار چطور این تفاوتها رو قبول کنه و کنار بیاد، منو هر روز به خونهٔ مادرم میکشوند. هم خودم از فکر و خیال در میاومدم هم مادرم از تنهایی. بالاخره مهر ماه سال ۹۱ آقا پسر ما بعد از کلی فراز و نشیب (علایم پرکلامپسی و فشار خون بالا و نوعی حساسیت به هورمونهای بارداری) سه هفته زودتر شب ولادت امام رضا (علیهالسلام) به دنیا اومد.😄 چون دههٔ کرامت و شب ولادت به دنیا اومد اسمشو علیرضا گذاشتیم. (یکی دیگه از دلایلش دایی کوچیکهم بود که توی سن ۲۰ سالگی در سال ۶۵ در منطقهٔ شرهانی شهید شده بودن و اسمشون علیرضا بود.) علیرضا خودش بچهٔ آرومی بود. ۳ روزه بود که برای زردی بستری شد. فشار زیادی روی من بود و افت سطح هورمونها و شرایط بخش نوزادان و شیر نخوردن گل پسر باعث شد که خواب و خوراکم گریه بشه. مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتم تب و لرزهای شدیدی داشتم و علیرضایی ۴۰ روزه که روزبهروز لاغر میشد. بالاخره معلوم شد که حساسیت شدید به هورمونهای بارداری دارم به نام ژیگانتوماستی و نمیتونم به بچههام شیر بدم. نهایتاً علیرضا علیرغم میلم، شیر خشکخور شد😔 و شیر منم با دارو خشک شد تا اینکه تب و لرزها هم قطع شد. مدتی طول کشید تا تونستم خودمو جمع و جور کنم و از شر افسردگی راحت بشم. اونم به مدد دوستانی که منو همراهی کردن و با وجود بچه، دورهمیهای کوچیک به راه انداختن.😍❤️ وقتی علیرضا ۷ ماهه شد من استخدام آموزش و پرورش شدم و هر روز مدرسه میرفتم و علیرضا هم میشد پسر مامانم.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین