پست های مشابه

madaran_sharif

. همه چی از يه آب خوردن ساده شروع شد. . اَب...اَب...و دستم رو گرفت و برد به لیوانش اشاره کرد و گفت: اَب...💦 . با اینکه ۱ سال و ۲ ماهشه و قبلا هم خودش آب می‌خورد، حالا چند وقته فقط از دست ما آب می‌خوره😮 نمی‌خواستم اين‌جوری عادت کنه، لیوانو گذاشتم زمین وگفتم: مامانی خودت بردار☺️ (مي‌دونم یه کم ظالمانه بود، اما لازم دیدم) لیوانو برداشت یه کم خورد و یهو بقیشو خالی کرد رو فرش😐 - وااای مامانی😞 می‌شد یه دعوای ریز باهاش بکنم با چاشنی يه اخم چند دقیقه‌ای و قهر... و اونم دیگه این کارو نکنه و بچه به اصطلاح مودبی بشه😚 . اما یاد روایتی از امام علی(ع) افتادم😍 خودم رو در حد پسرکم کوچولو کردم و شدم هم‌بازیش!⁦🧒🏻⁩💕⁦👩🏻⁩ . راه دومی ک انتخاب کردم ۲ ساعت و نیم طول کشید!😐😁 اول تشت آوردم و من لیوانو پر می‌کردم و می‌دادم اوشون می‌ریختن توتشت، که یهو سرم رو چرخوندم دیدم تشت رو برعکس کرد و دوباره آب ریخت رو فرش! و من:😊😒 سفره‌ی بزرگی پهن کردم و آب بازی رسما شروع شد. . از لیوان به تشت، از تشت به پارچ، از پارچ به تشت و... نهایتا خیس شدن لباس‌هامون و من:☺😌 آب بازی به حموم کشیده شد! حالا شیر آب🚰 و دوش🚿 و اردک 🐤 هم اومدن تو بازی. . کاری بهش نداشتم و فقط با بازی‌هاش همراه می‌شدم. خودمم داشتم کیف می‌کردم😁و همه‌ش یاد حرف استادم می‌افتادم ک با بچه بازی نکنید بخاطر نيازش به بازی، بازی کنید که خودتون لذت ببرید⁦👌🏻⁩ . نمی‌خواستم کاری رو بکنه که من مي‌خواستم! فقط بهش ایده می‌دادم تا کشف کنه😍 و به چه کشف‌های خوبی هم رسید؛ اینکه اگ لیوان رو برعکس روی سطح آب بزاره باید فشارش بده تا بره پایین اینکه پارچ رو ک یهو می‌بره زیر آب، قل قل می‌کنه، به اردکش🦆 آب داد😍 البته که خودشم کلی آب خورد😝 و کلی بازی ديگه که ازشون لذت می‌برد و نتیجه مهم نبود. پر کردن و جا‌به‌جا کردن توی ظرف‌ها کاری بود ک من مي‌خواستم یاد بگيره⁦👌🏻⁩ . شاید به نظر خیلی‌ها بچه‌ی اصطلاحا مودب اینکار رو نمی‌کنه! آبش رو می‌خوره، لیوانش رو می‌ده به مامانش و می‌ره ادامه کارتونش رو می‌بینه😄 هیچ کدوم از این تجربه‌ها رو نمی‌کنه، وقتی هم بزرگ شد، شاید بترسه از تجربه کردن، چشمش👀 به دهن مافوقش باشه و دائم بترسه که مبادا سرزنش بشه! . . پ.ن۱: هرکس با کودک سروکار دارد، با او کودکانه رفتار کند. 💙امام علی(ع)💙 پ.ن۲: ناهار نداریم و باید حاضری بخوریم🙁 اما در عوض نهار روحی‌مون رو پر و پیمون صرف کردیم⁦😍💪🏻 پ.ن۳: بعد یه حموم اساسی، گل پسر خوووب خوابید😘 و من هم به کارام رسیدم😃 . #م_شیخ‌حسنی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

18 تیر 1399 15:14:08

0 بازدید

madaran_sharif

. روزهای اولی که پسرم بستری شده بود، حالمون خوب نبود. مادرم تفألی به قرآن زدند.😌 و این آیه جواب حال ما بود:😍 . 🔸قُل لَّن يُصِيبَنا إِلَّا مَا كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعَلَى اللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُون🔸 . 😇 هرچی بهمون می‌رسه، خدا مقرر کرده❣️ و مومنین باید به خدا #توکل کنند💗 . . پیاده‌روی اربعین تازه تموم شده بود، و هنوز شهر تو همون حال و هوا بود. جلوی بیمارستان، یه موکب #روضه_علی_اصغر گذاشته بود. اولین بار بود که این روضه رو، انقدر از #عمق_جان حس می‌کردم.😢 . یک هفته که گذشت، به من اجازه دادن که برم بیمارستان و بهش شیر بدم😍 . حدود ۱۰ مادر تو یک اتاق بودیم. همه هم بچه‌ زیر یک ماه، که هرکدوم به یه دلیلی مهمون NICU شده بودن؛ یکی نارس بود، یکی ریه‌ش مشکل داشت، یکی مشکل پوستی، یکی تشنج و... . یک هفته هم این‌طوری گذشت. دیگه احساس می‌کردم توانم داره ته می‌کشه.😫 . تا اینکه این بار آقای همسر، از راه دور به قرآن تفألی زدند و انرژی من رو تا پایان راه، تامین کردند.💪🏻 . و این بشارت دلم رو آروم کرد😊 . 🔸يا زكريّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَىٰ لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا🔸 . دو هفته بیمارستان تموم شد.🤲🏻 با توشه‌ای از مناجات، دعا، عهد، تفکر، رنج و... . گل پسرمون با یه کیسه دارو💊مرخص شد و منتظر جواب آزمایش‌ها بودیم... . بیمارستان🏨 که بودیم، صحنه‌های تلخی دیدم که هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمیشن؛ بچه‌هایی که همه جاشون سوراخ سوراخ بود از مچ دست و پا گرفته تا سر تراشیده، مادری که بچه‌ش رو از دست داده بود، نوزادی که خون بالا می‌آورد، بچه‌ی نارسی که فقط نهصد گرم بود... . بعد دیدن این‌ها، وقتی که بچه رو برای یه سرما خوردگی ساده🤒🤧، می‌برم دکتر، با خودم فکر می‌کنم ممکن بود الان برای مشکل بزرگ‌تری اینجا باشم... و وجودم پر از #شکر_خدا می‌شه، به خاطر امتحان ساده‌ای که توش قرار گرفتم💗🤲🏻 . و بعد از رنج‌های این چنینی در زندگیم بود که مفهوم #رنج و نقشش در #لذت_بردن_از_زندگی رو حس کردم💗 . . بالاخره جواب آزمایش‌ها اومد📋 همه چیز عالی بود... خوب خوب...😃 علائم تشنج، به علت عدم تکامل سیستم عصبی نوزاد بود، که خودش در دوران نوزادی کامل می‌شد... داروها قطع شد و خیالمون از بابت هر بیماری راحت شد💆🏻‍♀ . گذشت... #سخت_بود_ولی_گذشت... همه‌ی این‌ها برای این بود که توی این یک ماه، کلی #بزرگ_بشیم...💗 . . #ز_م #تجربه_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_پنجم #مادران_شریف

06 فروردین 1399 16:27:29

0 بازدید

madaran_sharif

. #تجربه_شما #قسمت_اول . بر مبنای یک قانون نانوشته‌ی من‌درآوردی، فکر می‌کردم هر دختری وارد دانشگاه شود، به طرفه‌العینی، خواستگارها برایش صف می کشند!😁 فکر می‌کردم احتمالا در همان یکی دو ترم اول، به سختی خواهم افتاد که از بین خواستگاران متعدد، کدام یک را بله‌گو شوم.😂 آمّاااا... سال ۸۴، کارشناسی برق قبول شدم؛ و قسمت نبود زودتر از ۹۱ متاهل بشم.😜 . از سال ۹۰، در یکی از دبیرستان‌های مشهد، مشغول به کار شده بودم، ولی تابستان ۹۱ که بله رو گفتم، به دلیل شغل همسر، کارم رو رها کردم، و راهی شهرستان شدم. . از همون روزهای اول، با یک چالش بزرگ مواجه شدم به نام #آشپزی🥄🥣 . من که زمان مجردی، آشپزی رو، به صورت عملی، از مامانم یاد نگرفته بودم، بدجوری گیر افتاده بودم.🤯 . دستم خیلی کند بود؛ طوری که به جای ۱۲ و ۱، حدودای ۳ و ۴، نهار حاضر می‌شد.⏰🍽 و همون نهارم، نه مزه غذا داشت، نه قیافه غذا🙁 از طرفی همسرم هم به دلیل اینکه چند سال دانشجوی شهرستان بودند، آشپزی بلد بودند، و این ناشی بودن من، بدجوری توی ذوق می زد😣 . به هرحال، اون روزهای سخت اول ازدواج، دور از غذای مامان‌پز، گذشت😅 و من کم‌کم، از طریق شبکه‌های اجتماعی و دوستان، دست‌پختم تغییر کرد و بهتر شد.😄 . به خاطر سختی‌هایی که توی این زمینه کشیدم😅، تصمیم گرفتم به محض این‌که بچه‌هام، یکم از آب و گل دراومدن، یک‌سری از کارهای خونه رو بسپرم بهشون؛ خصوصا آشپزی.😊 . اون زمان، گروهی از دوستان قدیمی داشتیم، که در اون، دستورپخت غذاها و دسرهای مختلف رو با هم‌دیگه به اشتراک می‌ذاشتیم.🍗🍛🍲🍜🥗🥙 من به جز یک گروه خانوادگی، فقط در همین گروه رفقا عضو بودم و از تجربیات دوستان در آشپزی خیلی استفاده می‌کردم.😊 . یکی از دوستان قدیمیم هم، که از دوره راهنمایی می‌شناختمش، توی همین گروه رفقا عضو بود. ایشون تو دوره راهنمایی، چندان درسخون نبود و من چون شاگرد اول کلاس بودم، چندان تحویلش نمی گرفتم😅 ولی حالا ماشالله از هر انگشتش هنر می‌ریخت.😉 حتی بعضی از دستورهای پخت رو، با توجه به سلیقه و تجربه خودش تغییر داده👩‍🍳، و نکات و سوالات من رو هم با حوصله پاسخ می داد.😍😌 . . به خاطر مشکل پزشکی، حدودا چهار سالی طول کشید تا باردار بشم. در این مدت، سعی کردم علاوه بر آشپزی، چند تا #کار_هنری هم یاد بگیرم. 🌟✨ . مثلا اصول اولیه #قلاب‌بافی رو، به صورت مجازی یاد گرفتم. بعدش، چون زبانم خوبه، از سایت‌های خارجی، فیلم‌های زبان اصلی آموزش قلاب‌بافی رو دانلود ‌کردم و ‌دیدم.😊 ادامه در بخش نظرات... 😊😊 . . #ه_ع #برق۸۴_سجاد_مشهد #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

26 بهمن 1398 16:50:30

0 بازدید

madaran_sharif

. از اواسط ماه رمضون، نقشه کشیده بودم که تعطیلات عید فطر بچه‌ها⁦🧒🏻⁩⁦⁦👦🏻⁩ رو بذاریم خونه یکی از مامان جون‌ها⁦👵🏻⁩ و کارهای تل‌انبار شده رو انجام بدیم😁 . . از قضا خانواده‌ی همسر تعطیلات خونه نبودن🤷🏻‍♀️⁩ فرصت خوبی بود، چون می‌شد بچه‌ها رو بذاریم خونه‌ی مامان خودم⁦🧕🏻⁩ و خودمون بریم خونه‌ی مادرِهمسر⁦🧔🏻⁩😉 . از چند روز قبل به محمد گفتم: «چون پسر آقایی شدی و می‌تونی تنهایی مواظب داداش علی باشی، یه جایزه پیش ما داری😍😛 می‌خوایم یه روز شما و داداش علی رو تنهایی بذاریم خونه‌ی مامان جون😍😅» . یه جوری با هیجان و صدای بلند می‌گفتم😆😅 که اصلا متوجه ندای درونم نشه که می‌گفت: «دیگه نمی‌تونم ادامه بدم😫 یه روز مرخصی می‌خوام😖 تا دوباره بتونم باهاتون سر و کله بزنم😁😛» . محمد هم کللی هورا کشید و خوشحال شد که می‌خواد جایزه بگیره😆😂 . روز موعود فرا رسید و بچه‌ها توسط مامان جون سرگرم شدن و ما با کوله باری از درس و کتاب و جزوه رفتیم بیرون⁦⁦🧕🏻⁩⁦🧔🏻⁩😍 . من امتحان داشتم و همسر مقاله‌ی چند ماه عقب افتاده‌ش رو باید تنظیم می‌کرد📚 وقت برای این حجم کار کم بود،⏳ اما مثل دونده‌هایی⁦🏃🏻‍♂️⁩ که موقع تمرین گوی سنگین به پاهاشون می‌بندن و موقع مسابقه باز می‌کنن، بودیم😅😂 . باور نمی‌کردم یک ساعت پیوسته نشستم رو صندلی و مشغول لپ‌تاپم! و کسی نمی‌گه: -⁦👦🏻⁩ماماااااان بیا علی رو بردار! -⁦👦🏻⁩مامان منم می‌خوام فیلم ببینم تو لپ‌تاپ! -⁦👶🏻⁩ماما ماما دی ده! (مامان مامان شیشه)🍼 . . بچه‌ها هم با مامان جون و‌ باباجون رفتن گردش😍 (یه جای خلوت که پروتکل‌های بهداشتی هم نقض نشه😁!) خیلی بهشون خوش گذشته بود و از جایزه‌شون کاملا راضی بودن.😂😍 . . پ‌ن۱: ما همشهری خانواده‌هامون نیستیم و از این فرصتا کم پیش میاد برامون. اما تجربه‌ی خوبی بود، تو فکرشم این تجربه رو با یه دوست همشهری یا حتی همسایه‌مون⁦ هم امتحان کنم. خوشبختانه علی⁦👦🏻⁩ به خاطر حضور داداش محمد خیلی راحت از من جدا می‌شه. . پ.ن۲: چند روز قبل از این فرصت، شرایطی پیش اومد که محمد با خانواده‌ی همسر رفت و ما تقریبا ۱۲ ساعت با علی آقا تنها بودیم. شب بود و علی خوابید. شاید باورتون نشه تا صبح فردا ما بیدار موندیم و فقطط حرف زدیم!😲 نزدیک ده ساعت!‌ آخرش صدامون گرفته بود دیگه😅 از وقتی محمد آقامون حرف می‌زنه، دیگ ما فرصت نمی‌کردیم با هم صحبت کنیم!😆 کلی حرفِ عقب مونده هم داشتیم😁😅 . پ‌ن۳: الفُرصَة تَمر مرَّ السَحاب...فرصت مثل ابر می‌گذره.😭😭 قبول دارید مادرا ارزش زمان رو بیشتر درک می‌کنن؟!😄 . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #تجدید_قوا

20 خرداد 1399 16:53:51

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_نیکبخت (مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه) . از یک خانواده‌ی هفت نفره‌ی گلپایگانی و متولد ۶۴ ام.😌 . خواهر بزرگم ۱۵ سالگی ازدواج کردن و من هم بعد از ایشون، سال ۸۳ تو ۱۸ سالگی ازدواج کردم. (قبل از کنکور) . همسرم متولد ۵۸ و دامپزشک بودن. با اینکه از اقوام نسبتا دورمونن ولی هیچ‌کدوم همو ندیده بودیم😅 . همون سال کنکور دادم و دانشگاه قبول شدم، ولی به دلایل مختلف مثل نداشتن انگیزه‌ی کافی برای رفتن به شهر دور و عدم تحمل دوری از خانواده نرفتم. . یک سال عقد بودیم و تو این مدت، نزدیک خونه‌ی پدر مادرامون، یه خونه ساختیم و بعد از اون با یه مراسم معمولی عروسی کردیم. . اول زندگی از سر بیکار نبودن پیش یه استاد نقاشی رفتم و ثبت نام کردم. یه جلسه بیشتر کلاس نرفته بودم، که امام رضا (علیه‌السلام) ما رو طلبیدن🤩 و به عنوان ماه عسل، رفتیم مشهد و این اولین سفر متاهلی‌مون بود که خیلی خاطره‌انگیز و عالی بود.🥰 . بعد از برگشتمون از زیارت خواستم دوباره برم کلاس، ولی استاد محل کلاس رو عوض کرده بودن و من هم که شماره‌ای از ایشون نداشتم، دیگه دنبالش نرفتم. خلاصه برای نقاش شدن، فقط استعدادش رو داشتم ولی انگیزه نه😁 . بعد اون، اوقات بیکاریم رو به بافت فرش (به کمک خواهرشوهرم) و کارهای دیگه گذروندم. می‌شه گفت اون روزا رو یه جورایی فقط گذروندم.😕 واقعا اگه تجربه‌ی حالا رو داشتم با اون اوقات چه کارا که نمی‌کردم... . خدا خواست خیلی عمرم رو به باد ندم و ۹ ماه بعد از ازدواج باردار شدم. . از وقتی متوجه بارداری شدیم، برکت از زمین و آسمون به طرفمون سرازیر شد. تموم قرض‌های خونه رو دادیم😊 ماشین خریدیم و کلی پس انداز کردیم💶 . تو بارداری، فرش‌بافی می‌کردم، تو باغچه‌مون سبزی و صیفی می کاشتم، و به خانواده ی همسرم و پدر ومادرم تو برداشت بعضی محصولات مثل انگور کمک می‌کردم. . فروردین ۸۶ ابوالفضل کوچولو به دنیا اومد. . بعد از اون به دلایلی تصمیم گرفتیم فقط یه بچه داشته باشیم، مثلا: راحت باشیم😎 تبلیغات علیه بچه و فرزندآوری روی ما موثر بود🧐 برای زایمان پسرم سزارین شده بودم😷 کم‌تجربگی و بلد نبودن خیلی چیزا تو فرزند پروری و البته توصیه ی بزرگترها🤨 (با وجود اینکه هر دو خانواده‌ی ما پر جمعیت بودن، ۸ فرزندی و ۵ فرزندی، ولی تحت تأثیر تبلیغات وسیع مراکز بهداشت و تلویزیون قرار گرفته بودن) . . بعد از مدتی، از طریق یکی از دوستان با استادی آشنا شدم که دید ما رو کاملا در مورد فرزندآوری و کلا سبک زندگی عوض کردن. . . #قسمت_اول #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

22 شهریور 1399 16:49:16

0 بازدید

madaran_sharif

#ه_تقی‌زاده (مامان #حلما ۸ ساله و #محمد ۴ ساله) ما تا دو سال پیش تهران زندگی می‌کردیم. با اینکه اونجا همه‌چیز خوب بود و خونه از خودمون داشتیم، اما به‌خاطر اینکه بچه‌ها زندگی آزادانه کنار مهر پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها رو تجربه کنن، تصمیم گرفتیم برگردیم به روستای زیبای مادریمون، نزدیک شهر مراغه. تهران که بودیم، یه آپارتمان ۷۰ متری داشتیم که تمیز کردنش زیاد زمان نمی‌برد؛ مهمونم نداشتم. بچه‌هامم مدرسه نمی‌رفتن و حدودا روزی ۶ ساعت وقت اضافه داشتم، ولی هیچ فعالیت خاصی نداشتم😳😢 الان ولی شکر خدا، با اینکه خونه‌ی بزرگی داریم که تمیز کردن حیاطش زمان‌بره، هر روز خونه‌ی مامانم یا مادر همسرم می‌رم و تو کارای خونه یا تابستونا، توی باغ بهشون کمک می‌کنم، بچه‌مدرسه‌ای دارم و هفته دو سه بار مهمون دارم😊 خدا رو شکر؛ با این حال برای مطالعه خودم هم وقت می‌ذارم و روزی حداقل یه ساعت کتاب می‌خونم😇 و هم‌زمان قرآن هم حفظ می‌کنم☺️ و بازم وقت اضافه یکی دو ساعته دارم😅 چه جوریاست🙄 پس معلومه قبلا هم قوی‌تر ازاین حرفا بودم و خودم خبر نداشتم💪 گاهی وقتا روحیه گاهی وقتا اراده گاهی وقتا کمک به بزرگترامون به وقت و انرژیمون برکت میده😍 و البته باغ و زمین کشاورزی و خونه حیاط دار، نعمتیه که شرایط سرگرمی بچه‌ها رو فراهم می‌کنه. تابستونا آب‌بازی تو حوض و خاک‌بازی و بدو بدو... زمستونا هم برف‌بازی. و مواقعی که سردی هوا خونه‌نشینمون می‌کنه، کاغذ بازی، یعنی بریدن کاغذای باطله، یا درست کردن کاردستی، نقاشی کردن و بریدن اونا و اجرای نمایش باهاشون☺️ حلما عاشق داستان گفتنه. الان که باسواد شده خودش داستان می‌نویسه ومحمدم نقاشی‌هاشو می‌کشه😍 البته این کارا رو من توی تهران داخل آپارتمانم انجام می دادم.👌🏻☺️ سعی می‌کنم بچه‌ها رو هفته‌ای یه ساعت پیش مامانم یا جاری مهربونم بذارم و تجدید قوا کنم و با همسر جان یه گشت و گذار دونفره داشته باشیم😊 بیرون رفتن با بچه‌ها هم که یه چیز دیگه‌س😍 خدا رو شکر بچه‌ها هم ساعت‌ها با هم، یا با دخترعموشون مشغول می‌شن؛ هرچند دعوا هم دارن که با چوب جادوی محبت مامان آشتی می‌کنن😁 ولی فکر کنم مهم‌ترین مسأله‌ای که وقت و انرژیم رو زیاد کرده، عشقیه که با دیدن عزیزانم تو قلبم ایجاد می‌شه❤️ خدایا شکرت🤲🏻 ممنونتم برای همه‌ی داشته‌ها و نداشته‌ها❤️ پ.ن: ما یه فاطمه خانوم هم داشتیم که ۱.۵ سال پیش وقتی نوزاد یک ماهه بود، به دلیل مشکل قلبی مادرزادی که تو بارداری قابل تشخیص بود و قابل درمان نبود، آسمانی شد... #مهاجرت_معکوس #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

04 بهمن 1400 18:05:41

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. سلام✋🏻 بدویید که یه کلیپ خیلی کاربردی و جذاب داریم.👌🏻😎 ایشون همون خانم نانسی هستند که راهکارهای واقعیِ یک مامان واقعی رو ارائه می‌دن.😊 تو این کلیپ به این پرسش خیلی رایج پاسخ می‌دن که چطور بعد از زایمان به بدن‌ کمک کنیم به حالت قبل برگرده؟ قبل از دیدنش ذخیره کنید که حتماااا لازم می‌شه دوباره ببینید. بعد که دیدید هم برای مامان‌های دیگه بفرستید تا دعای خیر آن‌ها بدرقه راهتان باشد.😉 پ ن: شما هم از تلاش‌هاتون برای بازگشت به وزن قبل زایمان بگید برامون. موفق بودید یا نه؟ مامان‌ها رو تگ کنید که اینجا پر از راهکار بشه برای بقیه.😉 #کلیپ #زایمان #ورزش #کگل #پ_عارفی #ا_باغانی #پ_بهروزی

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. سلام✋🏻 بدویید که یه کلیپ خیلی کاربردی و جذاب داریم.👌🏻😎 ایشون همون خانم نانسی هستند که راهکارهای واقعیِ یک مامان واقعی رو ارائه می‌دن.😊 تو این کلیپ به این پرسش خیلی رایج پاسخ می‌دن که چطور بعد از زایمان به بدن‌ کمک کنیم به حالت قبل برگرده؟ قبل از دیدنش ذخیره کنید که حتماااا لازم می‌شه دوباره ببینید. بعد که دیدید هم برای مامان‌های دیگه بفرستید تا دعای خیر آن‌ها بدرقه راهتان باشد.😉 پ ن: شما هم از تلاش‌هاتون برای بازگشت به وزن قبل زایمان بگید برامون. موفق بودید یا نه؟ مامان‌ها رو تگ کنید که اینجا پر از راهکار بشه برای بقیه.😉 #کلیپ #زایمان #ورزش #کگل #پ_عارفی #ا_باغانی #پ_بهروزی

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن