پست های مشابه

madaran_sharif

#ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ ساله و #رقیه ۲ ساله) #قسمت_پایانی درسته که با بیشتر شدن بچه‌ها، وقت آدم هم بیشتر گرفته میشه ولی اونقدری که بچه داشتن و نداشتن فرق میکنه، دو تا و سه تا و چهار تا فرق نمیکنن؛ وقتی که از آب و گل دربیان، حتی راحتتر هم میشه! یادمه یه جلسه ای میخواستم برم. از خانومی که اونجا میرفت پرسیدم جلسه چقدر طول می‌کشه؟ امکان داره بچه بیارم؟ دوتا بچه دارم و کارم خیلی سخته. و ایشون گفتن من ۴ تا بچه دارم! میذارم و میام.☺️ اون زمان فکر می‌کردم کار ایشون خیلی سخت‌تره، ولی الان میگم بهتره! چون اینجوری میشه گاهی کوچیکترا رو به بزرگترا سپرد. از اول میدونستم که بچه زیاد با فاصله سنی کم می خوام و آمادگی داشتم محدود بشم و موقعیت های درسی و کاریم آسیب ببینه میدونستم اینا رو باید با کمال میل بپذیرم.😌 برای همین حسرت نمی‌خورم چرا نتونستم برای کارهای دیگه وقت بیشتری بذارم... الان با سرعت کم و انشاالله بعد از بزرگتر شدن بچه‌ها، با سرعت بیشتری اهدافم رو پی میگیرم.💪 انشاءالله بعد از دفاع دکتری میخوام یکی دو سال در قالب دوره پسادکتری توی دانشگاه کار پژوهشی کنم. و بعد از اون، هیئت علمی شدن و تدریس توی برنامم هست. کار طنز هم برام اونقدر لذتبخش هست که به عنوان شغل بهش نگاه کنم.😃 البته باید دید با اومدن بچه‌های چهارم و پنجم و... چقدر از این برنامه‌ها محقق خواهند شد.😄 تعداد بچه‌ها هم برام واقعا سقف نداره! به همه میگم تا هر جا بار بخوره ما میریم😂. مثلا الان اگه بگم فقط ۶ تا ۷تا یا بیست تا! مطمئنم تو بارداری بیستمی با هر حالت تهوع، سوزش معده، لگد بچه و... بغض می‌کنم و میگم: "خوب مزه مزه‌اش کن که این آخرین باره، دیگه هرگز این حسو تجربه نخواهی کرد."😢💔 واسه همین واقعا نمیخوام آخرین بار داشته باشم. کسی رو تصور کنید که داره میره جبهه. گرما و سرمای شدید هست بی غذایی و بی آبی بیماری جراحت، دوری از خانواده، ترس و اسارت... خیلی چیزا در انتظارشه! ناسلامتی جهاده! البته اجر بزرگی هم داره.👌 ولی پیش پای ما خدا یه جهاد دیگه گذاشته که خوشمزه‌تره.☺️ شما وقتی باردار بشی، با همه‌ی سختیاش، هستن کسایی که تا جایی که میتونن حواسشون بهت هست، مواظبن استرس نداشته باشی، خسته نشی، خبر بد نشنوی، تنها نمونی، تو اتوبوس و مترو سر پا نایستی، نگرانن نکنه هوس چیزی بکنی و در دسترست نباشه! کدوم یکی از رزمنده‌ها این همه تو دوران جنگ بهش خوش گذشته؟🙂 ارزششو نداره آدم سختیاشو تحمل کنه؟ حتی هرچقدر این امکانات کمتر، تو نگاه خدا عزیزتر!😚 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

06 تیر 1401 18:15:27

3 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_اول . #ف_جباری( مامان زهرا ۲.۵ ساله و هدی ۳ ماهه) . . دبستان که تازه نوشتن یاد گرفته بودم، مشقامو تو یه دفترچه می‌نوشتم. همین کار تا انتهای دوران مدرسه ادامه پیدا کرد و به #دفتر_برنامه‌ریزی کنکور ختم شد! سه ترم اول دانشگاه یه دفتر #چک_لیست داشتم که خیلی به درد می‌خورد. همه کارهایی که به ذهنم می‌رسید رو روزانه توش می‌نوشتم و بعد از انجامشون تیک می‌زدم. ایام امتحانات هم تو یه کاغذ برای خوندن درس‌ها با توجه به فرجه #برنامه‌ریزی می‌کردم.😎 . اون روزها تازه درگیر این سوال شده بودم که مأموریتی که تو این دنیا مال منه چیه؟🤔 می‌خوام ۱۰ سال دیگه چه شکلی باشم؟ این سوال‌ها در حد درگیری ذهنی مونده بود و با درس‌های دانشگاه و کمی کارهای فرهنگی روزها رو می‌گذروندم. . نه حسی به #مأموریت و #چشم‌انداز داشتم، نه اطلاعاتی در مورد برنامه‌ریزی، سوال‌ها توی ذهنم خیس می‌خورد و خیلی کند پیش می‌رفتم.😒 . گذشت و رسیدم به پایان مقطع کارشناسی که همزمان شد با بچه‌داری. تو فاصله‌ای که فارغ‌التحصیل شدم تا به دنیا اومدن بچه یه موقعیت کاری برام پیش اومد که متناسب بود با علاقه‌ای که از فعالیت‌های دانشجویی در من ایجاد شده بود. این موقعیت کاری #ناخونک زدنی شد به فضاهای کاری موجود، که به من برای شناخت مأموریت و چشم اندازم کمک زیادی کرد.😍 . اون دوران برنامه‌ریزی من ذهنی بود و احساس نیاز به برنامه‌ریزی ویژه‌تری نداشتم. چند روز در هفته سر کار بودم و چند روز دیگه هم ساعتای خواب بچه دورکاری می‌کردم و ساعتای بیداریش بچه‌داری و خونه‌داری و صوت تربیتی و... اون روزا حتی چک لیست هم نداشتم‌. همون ایام با نوزادم، کارگاه استعدادسنجی و معرفی رشته‌های ارشد هم می‌رفتم. فکرم درگیر مسائلی شده بود که موقع انتخاب رشته کارشناسی اصلا به اون‌ها توجهی نداشتم.🤔 . پ ن: امروز بعد از گذشت ۶ سال هنوز هم سرگشته و حیرانم... چون مسیر شناخت پیچیده و بلنده. مثل اینه که با گذاشتن یه تیکه از یه پازل چند هزار تیکه‌ای، کمی قدم‌های بعدی و طرح کلی پازل واضح‌تر بشه. ولی نباید از ندونستن طرح نهایی ترسید. باید قدم قدم توی مسیر شناخت مأموریت و چشم‌انداز جلو بریم.💪🏻 اما حالا چه جوری بریم که بهتر به طرح نهایی نزدیک بشیم؟ نقطه شروع کجاست و اولین قطعه پازل رو کجا باید بذاریم؟ برنامه‌ریزی یا مأموریت و چشم‌انداز؟ یا هر دوی این‌ها رو با هم باید پیش برد؟ اگه به این موضوع علاقه دارید قسمت‌های بعدی رو دنبال کنید.🌸 . . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین

08 فروردین 1400 16:45:19

0 بازدید

madaran_sharif

. #ا_زمانیان (مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه) ❌هشدار: قسمت‌های بعدی این تجربه شرح مصائب زینب گونه‌ی مادری صبور است. درصورت داشتن سابقه‌ی افسردگی یا هرگونه ناراحتی روحی، از مطالعه‌ی آن اجتناب کنید.❌ #قسمت_اول متولد ۶۶ هستم. فرزند اول خانواده بودم و بعد از من سه برادر دیگه. تک دختر و کمی هم ناز نازی و عزیز دردونه‌ی بابام (پدرم علاقه‌ی خاصی به دختر داشتن) فکر کنم به خاطر اینه که توی فامیلمون دختر کم داریم و اکثرا تک‌ دخترن. سال ۸۵ توی سن ۱۹ سالگی با یک جوان مومن ازدواج کردم. اون زمان دانشجوی مدیریت بودم و همسرم هم ۲۰ سالشون بود. ایشون هنوز کاری نداشتن و مورد تعجب همه شده بود که چرا با وجود خواستگارهای زیاد، من باهاشون ازدواج کردم. اما برای ما که ایمان مهم‌تر بود، به خاطر ایمان زیادشون قبول کردیم. (اینو بگم که بعدها خدا هم کارشون رو درست کرد، هم ازبرکت بچه‌ها صاحب خونه و ماشین شدیم) در شهرستان زندگی خوبی رو شروع کردیم و سال ۸۷ اولین فرزندم محمدمهدی به دنیا اومد و زندگی ما رو شیرین‌تر کرد. پسرم ۳ ساله‌ش بود که تصمیم گرفتیم براش آبجی یا داداش بیاریم. باردارشدم و وقتی پسرم ۳ سال و ۹ ماه داشت محمدصادق به دنیا اومد... و باز محمدصادق عزیزم ۹ ماه بیشتر نداشت که دوباره فهمیدم باردارم. این‌بار خدا دختری به ما داد که اسمش رو زینب گذاشتیم. رسیدگی به سه تا بچه مخصوصاً دو تا پشت سر هم که حکم دوقلو رو داشتن خیلی سخت بود برام... یادم میاد که وقتی سومی رو باردار بودم، همه بهم یه جورایی نیش و کنایه می‌زدن. حتی مادرم هم خیلی ناراحت بودن و می‌گفتن من غصه‌ی تو رو می‌خورم. همسرم اما همیشه برام قوت قلب بود😍 و می‌گفت خانم کمکت می‌کنم. نگران نباش خداوند حتما توانایی‌ش رو در تو دیده که بهت بچه می‌ده.😌 زینب ۲ سال و ۹ ماه داشت که برای بار چهارم باردارشدم، چند ماهی بارداری‌م رو از بقیه به خصوص مادرم پنهان کردم. خداروشکر چون ویار نداشتم، کسی هم تا شکمم بزرگ نمی‌شد متوجه نمی‌شد باردارم. بارداری‌ها و زایمان خوب نعمتی بود که خدا به من داده بود. البته درد زایمان سختی خودش رو داشت ولی همه می‌گفتن خوش‌زایی چقدر... فقط در بعضی موارد سر زایمان خونریزی داشتم که با دارو برطرف می‌شد. ماه پنجم بارداری کم‌کم مادرم از بارداری‌م مطلع شد و این‌بار باهام دعوا کرد که بسه خودت رو از بین بردی دختر.😑 خوب چه می‌شه کرد مادره دیگه و نگران دخترش. و بالاخره خداوند به ما پسری به نام علی داد... #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

31 فروردین 1401 18:03:55

2 بازدید

madaran_sharif

. به لطف خدا کارهام، روزبه‌روز تمیزتر و قشنگ‌تر می‌شد.😊 . اولویت اولم رو همسر⁦👨🏻⁩ و دخترم⁦👶🏻⁩ قرار داده بودم. بعدش کارهای خونه🥣🍲🧹🧽 و بعد عروسک‌ها🎀 که با علاقه، یکی‌یکی سر و سامون می‌دادم.😉 . اوایل که گل دختر کوچیک بود⁦👶🏻⁩، می‌ذاشتمش روی بالشت و کارای خونه و عروسکا رو انجام می‌دادم و اون فقط نگاه می‌کرد.😃 . اما بعد که راه افتاد، من هم همه‌ی کارها رو به سطوح بالا منتقل کردم!😁 . وقتی دخترم یک‌ساله شد، فهمیدم که باردارم.💗 چندان ناراحت نشدم؛😌 فقط نگران دختر اولم بودم؛😥 نگران شیر دادنش. خیلی سخت گذشت.😖 وقتی از شیر گرفتمش، خیلی بد اخلاق شد.😭 . این بار، برخلاف اولی، بارداری سختی داشتم.😩 استراحت مطلق بودم و دائم درد داشتم.😵 . ولی بالاخره همین روزها هم سپری شد و گل دختر دوممون آذر ۹۸ به دنیا اومد🥰 . بعد از زایمان دوم هم دست از کارم نکشیدم و با قوت ادامه دادم.⁦💪🏻⁩ البته اوضاع کمی سخت‌تر شد، قبلا به راحتی تو بیداری⁦ ⁦👧🏻⁩دخترم می‌تونستم، عروسک‌ها رو بسازم؛ و تو زمان‌های خوابش، من هم بلافاصله می‌خوابیدم.😴 . ولی الان دیگه اوضاع متفاوته⁦🤷🏻‍♀️⁩ تقریبا کل روز رو باهاشون مشغول بازی ام🥣🤸🏐🧩🧸 برای همین لازمه از وقت خوابم بزنم.😬 خیلی خسته می‌شم،😒 ولی برای روحیه‌ی خودم این‌کارو می‌کنم.💕☺️⁦💪🏻⁩ چون واقعا تجربه کردم که هنر روحم رو صیقل می‌ده💖 . با این حال، هیچ وقت هم حس نکردم بچه ها برام محدودیت ایجاد کرد، و به اهدافم نرسیدم. سختی داره، ولی این منم که باید خودمو باهاش وفق بدم.🤗 . خداروشکر زندگی داره میگذره⁦🤲🏻⁩ . الان دیگه دختر اولم دو سالشه و دومی ۳ ماهه⁦👶🏻⁩⁦👧🏻⁩ دختر بزرگم همش لیوان🥛 و وسایل آشپزیِ اسباب‌بازیشو🥄🍽 میاره کنارِ آبجیش هی بهش چایی🍵 می‌ده... اونم مثلا می‌خوره😂😂😂 . . وقتی به گذشته‌ی خودم نگاه می‌کنم، از این که جرئت و جسارت این تغییر رو به خودم دادم، احساس رضایت و خوشحالی می‌کنم.⁦💪🏻⁩⁦✊🏻⁩ . پ.ن: ارشدم رو آموزش محور کردم. باید برم طی سال‌های آینده دو تا درس بردارم و تمومش کنم😁 می‌خوام عروسک‌سازی رو ادامه بدم و به یاری خدا گسترشش بدم.😍 و ان‌شالله به خواست خدا فرزندان بیشتری داشته باشم.😉 . . #ح_حیدری #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

01 اردیبهشت 1399 17:05:04

0 بازدید

madaran_sharif

. سالی یک بار دفترچه حوزه رو پر می‌کردم و می‌فرستادم. (حوزه‌ای که می‌رفتم، با اینکه باید جای منو نگه می‌داشت، ولی گفتن برای چی جات خالی بمونه؟ مرخصیت رو بگذرون و هر وقت خواستی برگردی، دوباره دفترچه‌ رو بفرست.😐 و من دو سال دفترچه رو پر کردم، ولی قبول نشدم.) . یه مدت کمردرد داشتم. ماموریت‌های زیاد همسر و دست تنها بودن باعث شده بود دیسک بگیرم. با این حال، وقتی می‌دونی همسرت هدف بزرگی رو دنبال می‌کنه و تو هم در اون شریکی، همه‌ی اینها رو به جون می‌خری که یاریش کنی.💑 . دخترم ۱۴ ماهه بود. حس عجیبی داشتم. معده‌ام سنگین بود. می‌افتادم یه گوشه و نمی‌تونستم تکون بخورم.🤒 . همون روزا پسرم رو بردم دندون‌پزشکی. وقتی می‌خواستن عکس دندون بگیرن ، یه حسی بهم گفت تو پیش بچه نباش👼🏻 با اینکه مطمئن بودم باردار نیستم.🤷🏻‍♀ . ولی حسم درست می‌گفت. . همکارهای همسرم با اینکه چند سال از ایشون بزرگتر بودن- یا مجرد بودن یا اگه متاهل بودن، بچه نداشتن یا نهایتا یه بچه داشتن. در این فضا، همسر من داشت صاحب فرزند سوم می‌شد و همکاراش، حسابی دستش می‌انداختن. . شرایط جسمیم بد بود و دکترها احتمال سقط می‌دادن. با تمام وجود دعا می‌کردیم فرزند عزیزمون سالم و صالح بیاد تو بغلمون.🤲🏻 از اونجا که اگه خداوند برچیزی اراده کنه هیچ چیزی تو دنیا نمی‌تونه جلوش رو بگیره، بچه‌ی ما هم موند😇 و بالاخره به دنیا اومد.🤗 . . روزهای اول ۳ فرزندی این شکلی بود: سه تا بچه‌ی نق نقو، پدری که معمولا نیست و مادری برق گرفته.🤯🙇🏻‍♀ . سعی کردم خیلی زود خودم رو جمع و جور کنم. اول خودمو کوک کردم: توسل🤲🏻 تقویت و انرژی‌زایی🍵🍲 و تنظیم خواب🛌 . اوضاع خیلی بهتر شد.👌🏻 و تازه جذابیت‌های بچه‌ها شروع شد.😍 . مثلا یهو می‌بینی بچه‌ی اول چه عاقل شده.😃 یا اینکه چقدر بچه‌ها در کنار هم خوشن حتی وقتی مامان نمی‌تونه تک تک بهشون توجه کنه.😁 . . زندگی داشت می‌گذشت. یه روزهایی بود صبحم اینجوری آغاز می‌شد: مامان بیا منو بشور (پسر) ماما جیششش (دختر) پوشک نیازمند تعویض (پسر کوچیکه) . طول روزم هم به بازی کردن و ریخت و پاش‌ها می‌گذشت. . خیلی راضی‌کننده نبود.😕 باید به روحیه‌ی خودم هم می‌رسیدم تا مادر پرنشاطتری باشم. . به عنوان تفریح، اینکه بچه‌ها رو بذاری بری یه دوری بزنی🌳 یا در طول روز وقت بذاری و یه دمنوش🍵 بخوری، خوب بود؛ . ولی من نیاز به شارژ اساسی هم داشتم.🔌🔋 دوست داشتم بتونم مطالعه کنم.📖 . گاهی حال آدم با مطالعه آزاد کتاب خوب می‌شه.😌 گاهیم شرایطش پیش میاد و درس می‌خونی.📒 . #م_ح #تجربیات_تخصصی #قسمت_پنجم #مادران_شریف_ایران_زمین

14 تیر 1399 16:29:02

0 بازدید

madaran_sharif

. حالا آخرش چندتا بچه خوبه؟😀 . . سلام☺ . . میخواستیم قبل از شروع کار صفحه مون ، چندتا نکته رو با شما در میون بذاریم 😊 . . 📌📌 اول : بعد از اینکه گروهمون توی رسانه ها معرفی شد ، خیلیا ازمون پرسیدن خب حالا شما بالاخره چندتا بچه رو توصیه میکنید؟ 😮😮 . در پاسخ باید بگیم که به نظر ما تعداد بچه ها یه امر شخصیه و هرکسی باتوجه به شرایط و توانایی های خودش در این باره تصمیم میگیره.👼👼 ماهم اصلا در جایگاهی نیستیم که بخوایم عددی رو توصیه کنیم... . . منتها ما برای خودمون برنامه ای که در نظر گرفتیم اینه که اونقدری بچه داشته باشیم که هم خودمون هم بچه هامون از مزایای یک خانواده ی شاد و پرجمعیت بهره مند بشیم😅😅 . . توی گروه ماهم هرکس با توجه به میزان توانایی و شرایطش تعداد متفاوتی مدنظرش هست. از #دوتا تا #پنج_تا و چندنفری هم بیشتر . مثلا تا #ده_تا😆 . . ولی اکثر بچه هامون همون چهار یا پنج تا بچه رو دوست دارن 😄 👧👦👶👼 . . 📌📌دوم اینکه مسئله ی تعداد فرزندان ، به گفته اکثر کارشناسان،6 امروز ارتباط مستقیمی با منافع ملی ایران داره. یعنی اگر کسی ایران رو دوست داره و میخواد ایران در آینده کشور پیشرفته ای باشه ، جا داره نسبت به این موضوع هم دغدغه داشته باشه. . کارشناس ها میگن اگر هرخانواده حداقل 3 فرزند داشته باشه ، کشورمون بحران جمعیت رو پشت سر میذاره.💪💪 . . حالا ما جدای از بحثهای کارشناسی ، صرفا نظر خودمون رو گفتیم و میگیم در آینده😅 . . 📌📌سوم اینکه فعلا سعی میکنیم روزهای فرد پست بذاریم. پست ها رو هم بچه های گروه مینویسن. یک عده #مادر_شریفی 😊 . . 📌📌چهارم اینکه خواهش میکنیم از همین اول، نظراتتون رو با ما در میون بذارید. دوست داریم نظرات شمارو بشنویم و ازتون یاد بگیریم.🌷🌷 . . پ.ن 1: مطالب این پست خیلی مهم نبود فکر کنم😂😂 فقط برای رفع ابهامات احتمالی میخواستیم توضیح بدیم. . . پ.ن 2 : فکر میکنم باز الان یک عده میان میگن آخه مگه اصلا میشه #پنج_تا یا ده_تا ؟! جواب ما هم اینه احتمالا: . #صلاح_خانواده_خویش_پدران_و_مادران_دانند! و البته #آرزو_بر_جوانان_عیب_نیست 😅😅 و #بذارید_بیست_سال_دیگه_معلوم_میشه 😉😉 . . پ.ن 3: متن مصاحبه بچه هامون با فارس رو خوندید؟ توی هایلات ها گذاشتیمش😊 . قبل از نقد و انتقاد خواهش میکنیم اول اصل حرف های مارو بخونید 🙏🙏 #مخاطب_خاص . . #مادران_شریف #تعداد_فرزندان #دوتا #پنج_تا #ده_تا #اصلا_هرکی_هرچندتا_دلش_میخواد 😀

16 مهر 1398 09:50:38

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_چهارم درس خوندنم، خیلی کم و منقطع بود و گاهی ناامید می‌شدم. یه بار با یکی از دوستام تماس گرفتم که فلان درس رو چطور و چقدر خوندی؟ گفت من دو دور خوندم و الان دور سوممه؛ در حالی‌که من اون درس رو هنوز یه دور هم نخونده بودم.🤭 پیش خودم می‌گفتم من با این وضع قبول نمی‌شم دیگه.😞 ولی مادرم همش می‌گفتن نگران نباش. تو بچه داری. درس خوندن تو، با بقیه فرق داره. کار تو برکت داره.👌🏻 تو هر چقدر که بچه‌ت اجازه بده، درستو بخون، کاریم به این حرفا نداشته باش. این حرفاشون خیلی بهم انرژی می‌داد. و امیدوار بودم خدا خودش برکت بده. دو سال برای ارشد درس خوندم و تونستم رتبه‌ی ۱۳ رو به دست بیارم. باورم نمی‌شد.😃 من آدمی نبودم که بتونم این رتبه رو به دست بیارم.🤩 در نهایت رشته‌ی فیزیولوژی گیاهی دانشگاه تهران قبول شدم. اون موقع، محمدحسن، دو سالش تموم شده بود. وارد دانشگاه تهران شدم. دوباره یک مسیر جدید برای زندگیم باز شد.😃 فضای علمی اونجا، برام بسیار جذاب بود.🤩 چون حال و هوای درونی خودم، به خاطر مادر شدن، عوض شده بود، کاملا قدر حضور تو اون فضای علمی رو درک می‌کردم. با بچه دار شدن احساس می‌کردم باید از تک‌تک لحظه‌ها و آدم‌هایی که می‌شه ازشون استفاده کرد، استفاده کنم.😃✨ می‌گفتم من وقت اضافه ندارم که هدر بدم،⏱️ باید از هرچیزی که می‌بینم، استفاده کنم. به خاطر همین، اون فضا، خیلی برام دل‌چسب بود. الحمدلله دوستان بسیار خوبی هم تو این مقطع قسمتم شد که خیلی همراه بودن و کمکم می‌کردن. تو اون یه سالی که ۲ روز‌ در هفته می‌رفتم دانشگاه، یه روز پسرم رو پیش مامانم و یه روز پیش مادر همسرم می‌ذاشتم. سال ۹۳ وقتی می‌خواستم پروپوزال‌نویسی پایان‌نامه‌م رو شروع کنم، متوجه شدم آقا محمدعلی رو باردار هستم. هم خوشحال شدم، چون خیلی بچه دوست داشتم،😍 هم خیلی نگران. جدا شدن از فضای دانشگاه برام سخت بود ولی حضور تو دانشگاه، برای نوشتن پایان‌نامه، با یه کودک و یه نوزاد در توانم نبود. رفتم پیش یکی از اساتید گفتم معادل این درس‌هایی که خوندم به من مدرکی می‌دین؟ چون من دیگه نمی‌تونم ادامه بدم و باردارم. بچه‌ی دومم هم هست و من آدمی نیستم که نوزادم رو بذارم مهد. ایشون خیلی اصرار داشتن که مهد هست و بچه‌ها رو نگه می‌داره و... ولی من گفتم دلم نمی‌خواد به خاطر درس بچه رو مهد بذارم. اولویت اولم بچه‌هان... #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_چهارم درس خوندنم، خیلی کم و منقطع بود و گاهی ناامید می‌شدم. یه بار با یکی از دوستام تماس گرفتم که فلان درس رو چطور و چقدر خوندی؟ گفت من دو دور خوندم و الان دور سوممه؛ در حالی‌که من اون درس رو هنوز یه دور هم نخونده بودم.🤭 پیش خودم می‌گفتم من با این وضع قبول نمی‌شم دیگه.😞 ولی مادرم همش می‌گفتن نگران نباش. تو بچه داری. درس خوندن تو، با بقیه فرق داره. کار تو برکت داره.👌🏻 تو هر چقدر که بچه‌ت اجازه بده، درستو بخون، کاریم به این حرفا نداشته باش. این حرفاشون خیلی بهم انرژی می‌داد. و امیدوار بودم خدا خودش برکت بده. دو سال برای ارشد درس خوندم و تونستم رتبه‌ی ۱۳ رو به دست بیارم. باورم نمی‌شد.😃 من آدمی نبودم که بتونم این رتبه رو به دست بیارم.🤩 در نهایت رشته‌ی فیزیولوژی گیاهی دانشگاه تهران قبول شدم. اون موقع، محمدحسن، دو سالش تموم شده بود. وارد دانشگاه تهران شدم. دوباره یک مسیر جدید برای زندگیم باز شد.😃 فضای علمی اونجا، برام بسیار جذاب بود.🤩 چون حال و هوای درونی خودم، به خاطر مادر شدن، عوض شده بود، کاملا قدر حضور تو اون فضای علمی رو درک می‌کردم. با بچه دار شدن احساس می‌کردم باید از تک‌تک لحظه‌ها و آدم‌هایی که می‌شه ازشون استفاده کرد، استفاده کنم.😃✨ می‌گفتم من وقت اضافه ندارم که هدر بدم،⏱️ باید از هرچیزی که می‌بینم، استفاده کنم. به خاطر همین، اون فضا، خیلی برام دل‌چسب بود. الحمدلله دوستان بسیار خوبی هم تو این مقطع قسمتم شد که خیلی همراه بودن و کمکم می‌کردن. تو اون یه سالی که ۲ روز‌ در هفته می‌رفتم دانشگاه، یه روز پسرم رو پیش مامانم و یه روز پیش مادر همسرم می‌ذاشتم. سال ۹۳ وقتی می‌خواستم پروپوزال‌نویسی پایان‌نامه‌م رو شروع کنم، متوجه شدم آقا محمدعلی رو باردار هستم. هم خوشحال شدم، چون خیلی بچه دوست داشتم،😍 هم خیلی نگران. جدا شدن از فضای دانشگاه برام سخت بود ولی حضور تو دانشگاه، برای نوشتن پایان‌نامه، با یه کودک و یه نوزاد در توانم نبود. رفتم پیش یکی از اساتید گفتم معادل این درس‌هایی که خوندم به من مدرکی می‌دین؟ چون من دیگه نمی‌تونم ادامه بدم و باردارم. بچه‌ی دومم هم هست و من آدمی نیستم که نوزادم رو بذارم مهد. ایشون خیلی اصرار داشتن که مهد هست و بچه‌ها رو نگه می‌داره و... ولی من گفتم دلم نمی‌خواد به خاطر درس بچه رو مهد بذارم. اولویت اولم بچه‌هان... #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن