پست های مشابه

madaran_sharif

. #پ_بهروزی #قسمت_سوم . حال روحی و جسمی نه چندان مساعد، منو از فکر کردن به دانشگاه🎓 تا مدتی بازداشت. ضمن اینکه مدیریت خانه برای منی که تا حالا مشغول هر چیزی به جز #خانه_داری بودم، خیلیییییی سخت بود.😩😰 . از صبح علی الطلوع🌄 تا پاسی از شب🌃 درگیر کارهای حداقلی خانه.😕 . چرا واقعا؟!؟ ۱۲ سالِ تحصیلی شاگرد اول مدرسه بودم!!!بعد اولین بار بادمجون‌ها رو با پوست سرخ کرده بودم.😨😣🙈 #مدرسه قراره چیکار کنه دقیقا؟! مارو برای ایفای نقش در خانواده و جامعه آماده کنه؟! یا فقط برای ورود به #دانشگاه؟! اصلا #نسل_سوخته ماییم😁😆 که همه‌جا (از جمله در مدرسه و خانواده) بهمون گفتن تو فقط درس بخون، ما بقیه کاراتو می‌کنیم. حالا کجایید که بیاید بادمجونامو پوست بگیرید؟!🍆😅😅😁 . لازمه بگم که مامانم آشپزی می‌کردن😅، خیلی هم زبر و زرنگ و فرز هستن. ولی نمی‌دونم چرا من هررررر کاری می‌کردم جز اینکه بایستم بغل دست ایشون و کار یاد بگیرم.😒😕 . بگذریم... . یه کم که سرحال شدم👩 و با خانه‌داری هم تا حدی کنار اومدم، با هدایت و حمایت آقای همسر👳،مطالعه گسترده📗📘📙📚📖 و روزانه راجع به سه موضوع مهم✨ که تا اون موقع ازش غافل بودم رو شروع کردم... . یک؛ #تغذیه_صحیح و #طب_سنتی 🍎🍞🍲🍖🍢 دو؛ #همسرداری و قواعد زندگی مشترک👸💑 سه؛ #تربیت_فرزند👶👦 . انصافا اون مدت انقدرررر برام مفید بود که احساس می‌کردم اگر تمام دوران تحصیلم، این‌طور جهت‌دهی شده بودم چقدررررر الان بزرگتر بودم😔😕.میزان مطالعه‌ام از زمانی که دانشگاه می‌رفتم خیلیییی بیشتر بود، #راضی‌تر و #شادتر از همیشه بودم. چون واقعا این مطالب رو برای خودم تو این شرایط، ضروری‌تر و کاربردی‌تر می‌دونستم. اون لذتی که فقط تو کلنجار رفتن با مسائل ریاضی تجربه کرده بودم، دوباره برام تکرار شد، اما این بار با مطالعه‌ی مجموعه‌ی #تا_ساحل_آرامش و بعدش #من_دیگر_ما و طبیعتاً استفاده از اون مطالب تو متن زندگیم. . این کتاب‌ها شدن پایه‌ی ثابت هدیه‌های که به عزیزانم می‌دادم.🎁🎀📚📖 . از فراغت حاصل از مرخصی تحصیلی استفاده کردم و رفتم کلاس خیاطی✂...و باز هم ناشی بازی‌های وحشتناکم کاملا نشون می‌داد که تا حالا به چرخ خیاطی نزدیک هم نشدم. (مثلاً اینکه با تعجب پرسیدم مگه چرخ خیاطی دو تا نخ داره؟!فک میکردم چرخ هم مثل خودمون کوک می‌زنه می‌ره جلو😅😅😅) ادامه دارد... . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #خانه_داری #خیاطی #حلیم_بادمجان #بادمجان #مادران_شریف

05 بهمن 1398 16:55:23

0 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . وقتی از طرف #مرکز_نوآوری_بانوان بهم پیشنهاد همکاری دادند، دختر دومم ۱/۵ ساله و شیرخوار بود. اونها هم مکان ثابتی نداشتند. بنابراین رد کردم.☺️ . از اول تابستون ۹۸، حفظ قرآنم رو از سر گرفتم.😊 دارالقرآنی نزدیک خونه‌مون بود که دخترم رو می‌بردم، برای مادرها هم کلاس داشت. با بچه‌ها می‌رفتم و اونا با هم بازی می‌کردند و مادرها حفظ می کردند.😍 پاییز هم با دختر دومم می‌رفتم. دوباره به حفظ قرآن برگشتم و از لحظات خیلی خوب زندگیم بود. چون علاوه براینکه بچه‌هام در کنارم شاد بودن،😍 حفظ، تفسیر و عربی که خیلی بهشون علاقه داشتم رو کار می‌کردم. . اواسط تابستون، دیگه مرکز نوآوری خودش مهدکودک داشت! و به خانم‌های کارآفرین خدمات می‌داد و من بچه‌ها رو با خودم می‌بردم.😍 اون زمان برای من موقعیت طلایی بود. دو تا بچه داشتم که حالا با هم همبازی بودند.👌🏻 . از مهر ۹۸ هم دختر اولم رفت پیش‌دبستانی.😚 ۲ ماه اول سختش بود، اما بعد از ۲ ماه راه افتاد و طوری شد که از بچه‌های باهوش کلاس شد و معلم خیلی ازش تعریف می‌کرد. دختری که با غریبه‌ها کلمه‌ای حرف نمی‌زد، حالا دوست پیدا می‌کرد و من خیییلی خوشحال بودم.🤩 لبخند زندگی رو بیشتر حس می‌کردم. . همون روزا، تصمیم بزرگ دیگری گرفتم. داشتن یه فرشته کوچولوی دیگه😌 می‌دونستم که اگر اولی وارد مدرسه بشه و من سرکار برم، تا چندین سال به بچه‌ی بعدی فکر نمی‌کنم. اینو از خودم مطمئن بودم. چون اول زندگیم تجربه کرده بودم❗️ شروع کارم در مرکز، همزمان شد با بارداریم. ۳ روز در هفته سرکار می‌رفتم. ۱ روز کامل می‌رفتم، ۲ روز هم ظهرها دخترم رو از پیش‌دبستانی برمی‌داشتم می‌رفتم تا حدودای ۸ شب.  دختر اولم خیلی راضی بود و مهد رو به پیش‌دبستانی ترجیح می‌داد. اما دختر دومم مهد نمی‌موند! با اینکه مهد در محل کارم بود و یک اتاق با هم فاصله داشتیم. (البته کمی با خواهرش می‌موند.) با این که شرایط ایده‌آل بود، اما این اذیت رو در بچه‌ی خودم می‌دیدم. بچه‌ای که تا قبل از اون خیلی شاد بود، ناخن می‌جوید😔 و نمی‌تونستم از پوشک بگیرمش... . . #قسمت_دهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

25 آبان 1399 16:36:31

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_قربانی . شاید برای صدمین بار داشت دکمه‌ی ماشین لباسشویی رو می‌زد و هی خاموش روشنش می‌کرد😫 بعد از تمام شدن شستشوی ماشین یادم رفته بود از برق🔌 بکشمش و شده بود اسباب‌بازی گل پسر!⁦🤦🏻‍♀️⁩ . دیگه مغزم خوب حرف زدن و جایگاه امیر بودن گل پسری رو یه لحظه به فراموشی سپرد و ماحصلش شد یه داد بسیار عصبانی سرش!🗣😡 . پسرکم یهو از صدای دادم ترسید😧 و از ترس یه داد کوچیک زد و خیلیییی مستاصل و ناراحت😰 دوید سمتم و چسبید به پاهام! چسبید به منی که فوق‌العاده از دستش ناراحت و عصبانی بودم و... . خودم خیلی ناراحت شدم😔 که چرا ناگهانی داد زدم و دلم به رحم اومد و کلی بغلش کردم و نازش کردم. . وقتی فکر کردم دیدم پسرکم حتی وقتی که می‌دونه که از کارش ناراحتم و عصبانی باز در حالت ترس😨 و ناراحتی😔 و استیصال😓 پناهی جز آغوش امن من نداره و خودشو از ترس و نگرانی می‌چسبونه به من⁦👩🏻⁩ و یاد این عبارت دعای ابوحمزه ثمالی افتادم: "هارب منک الیک" (از خشم و غضب تو به سمت تو فرار می‌کنم) خدایا ما غیر از آغوش امن تو کجا رو داریم که از ناراحتی تو به خاطر اشتباهاتمون بهش پناه ببریم؟😥 . خدایا هرچی هم کار بد کرده باشیم و تو هم با حادثه‌ای یا حرفی یا... بهمون یه چشمه‌ای از نتیجه‌شو چشونده باشی اما بازم میایم پیش خودت، مگه ما غیر تو کی رو داریم؟ ای بهترینی که از کودکی ما رو در دامن مهر و لطف خودت بزرگ کردی...⁦❤️⁩ . سیدی انا الصغیر الذی ربیته... و انا الخائف الذی آمنته... (سرورم، من کوچکی هستم که او را بزرگ کردی و ترسانی هستم که او را ایمنی بخشیدی) . . #سبک_مادری #عارفانه_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

29 تیر 1399 15:51:47

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_وصالی #قسمت_اول . من ۲۴ سالمه، دختری بودم پر هیجان، که حال و هوای شعر و شاعری در سر داشت.😁 شعر تنها قسمت لاینفک زندگی من بود، البته حافظ قرآن هم بودم؛ ولی جز سال کنکور، هیچ وقت درس برام اولویت نداشت.😂 . یادش بخیر! لای کتاب جغرافیا، کتاب لیلی و مجنون رو قایم می‌کردم، تا شب امتحان، درس مانع شعر خوندنم نشه!!😅😆 . سال ۹۳ وارد #دانشگاه امام صادق شدم، پر از شور و شوق و پر سروصدا!!😁 با اون همه خنده و جواب‌های از سر شوخی که تو مصاحبه می‌دادم، قبولی امام صادق مثل معجزه بود.😆 و حتی رضایت پدرم برای اینکه برم تهران.😅 . به خاطر شیطنت‌هام، تموم بچه‌های خوابگاه و دانشگاه منو می‌شناختن.😄 . طی فرآیندهای پیچیده، قدرت خدا و جست‌وجوهای متوالی در جهت پیدا کردن #بچه‌های_شر_و_شلوغ_خوابگاه، پنج تا دوست شیطون‌تر از خودم پیدا کردم. . پیدا کردن بچه‌های شیطون، بین بچه‌های عاقل و آروم امام صادق، مثل شکستن شاخ غول بود.😆 ولی بالاخره #اکیپ مورد علاقه‌ام جور شد😁😄⁦💪🏻⁩ . یادمه ماه رمضونا، تا سحر بیدار می‌موندیم و با اکیپ دوستام، که معروف بودیم به #اخراجی‌ها😂، سربه‌سر سرپرست خوابگاه می‌ذاشتیم.🙈 یا زبون روزه، دم افطار تو حیاط با کلی جیغ و داد😁، وسطی بازی می‌کردیم.😃 . برا بچه‌ها فال آب (یه فال من‌درآوردی😆) می‌گرفتم. یه بار اسممو توی گوشی دوست صمیمیم، همراه اول سیو کردم و بهش پیام دادم صد گیگ اینترنت برنده شدی😂 ، مشخصات بده. و حدود یه هفته سرکارش گذاشتم.😂 . آخ که چه روزایی داشتیم... یه خلاقیت جالب هم داشتیم، که با اکیپ اخراجی‌ها، #نقاشی می‌کشیدیم و به بچه‌ها و استادای دانشگاه می‌فروختیم😊 #بازاریابش هم خودم بودم.😉 با پول #فروش نقاشی‌ها🏞، که اون موقع حدود سه میلیون شد، کلی #شیر_خشک و #پوشک و #شیشه‌شیر🍼 و #پستونک، برای بچه‌های نیازمند خریدیم.😇 . اسم گروهمون شد art for life، که کلی توی دانشگاه مطرح شد؛ از بس که نقاشی‌ها، از دعای نی‌نی‌ها👶🏻، بین بچه‌ها و اساتید محبوب بود.😄 . حتی بعضی اساتید برای نوه‌هاشون، نقاشی درخواستی سفارش می‌دادن😁 و به بقیه همکاراشون، ما رو معرفی می‌کردن.😄 . یه بار یکی از استادام، نقاشی خرید و بعدش یه مقدار برگه و کلاسور، برای کمک بهمون داد.😍 و در گوشم گفت: «من می‌خوام برای گروهتون بستنی بخرم که خستگی از تنتون دربیاد😍» . هنوز که هنوزه مزه‌ی اون #بستنی‌ زیر زبون منه.😍😋🍦 . ترم دوم بودم که #ازدواج کردم.😊 هیچ‌کس باورش نمی‌شد که دختری به اون شیطنت، بتونه نقش همسری رو ایفا کنه😅 . #علوم_تربیتی۹۳_امام_صادق #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

19 بهمن 1398 16:15:34

5 بازدید

madaran_sharif

. #پ_شکوری (مامان #عباس و #فاطمه 2.9 و 1.3 ساله) . شما هم مثل من فکر می‌کنید بعد از مادر شدن از معنویات و عبادات دور شدید؟😢 . گاهی خودمو مقایسه می‌کنم با دوره مجردی و حس می‌کنم پسرفت کردم!😞 آیا واقعا این بچه‌های پاک و بی‌گناه باعث کم شدن معنویت زندگی من شدن؟ مگه نه اینکه اینا هنوز فطرتشون دست‌نخورده ست و تازه از پیش خدا اومدن، پس چطور میشه باعث کم شدن معنویت مادرشون بشن؟ . دو سالی طول کشید تا فهمیدم مشکل از خودمه... یادمه قبلا هم توی هفته‌های آخر ترم و نزدیک امتحانا، معنویت خونم کم می‌شد. چون سرم شلوغ بود حسابی.🏃🏻‍♀ یا حتی وقتی غرق کارهای تشکیلاتی می‌شدم یهو می‌دیدم یه هفته ست اصلا وقتی پیدا نشده که به کارهای معنوی بپردازم...😕 . مهم ترین عامل کم شدن معنویت خونم رو پیدا کردم! غفلت! هرچی سرم بیشتر شلوغ باشه( چه با درس و کار چه با بچه‌داری) انگار زمینه‌ی غفلت بیشتر می‌شه برام. . پس باید حواسمو جمع کنم تا بتونم مقدار کافی معنویت تزریق کنم به زندگیم.😅 به مرور چند تا راهکار پیدا کردم. . ۱. سعی کردم واقع‌بین باشم. قطعا وقتای آزادم نسبت به مجردی کمتر شده. پس بهتره به جای کمیت، دنبال کیفیت باشم.😀 همون وقتای محدودی که پیدا می‌شه، با توجه و حواس جمع و نیت خالص یه کاری بکنم. اگر نمی‌تونم برم هیات برای دعای کمیل، می‌تونم دو سه صفحه‌اش رو خودم بخونم شب جمعه. . ۲. یه برنامه سبک معنوی متناسب با شرایط خودم و کاملا واقع‌گرایانه نوشتم. طوری که بتونم توش استمرار داشته باشم. 👌🏻مثلا: . - روزی یکی دو صفحه قرآن با توجه به معنی - روزی ۱۰ دقیقه مطالعه کتب اخلاقی - روزی یک صفحه از کتاب‌های مناجات و ادعیه (صحیفه فاطمیه و صحیفه سجادیه علیهما السلام) - گاهی خوندن زندگی‌نامه افراد معنوی (شهدا، علما و ...)❤ . ۳. تلاش کردم حواسم به زمانای مرده‌ام باشه.🧐 من روزانه چندین ساعت رو پای گوشیم و توی شبکه‌های اجتماعی صرف می‌کنم. چون راحت‌ترین کاره و یه جورایی تفریح محسوب میشه. می‌تونم بخشی از این زمانو کم کنم و به جاش با گوشیم قرآن بخونم، کتاب بخونم یا دعا گوش بدم. . ۴. گاهی احادیث مربوط به اجر و پاداش‌های معنوی مادری و تربیت فرزند رو می‌خونم. مادری کار کمی نیست. خودش کلی پاداش داره. ولی چون حواسم بهش نیست حس می‌کنم که کار معنوی خاصی انجام نمی‌دم.😐 . ۵. امااا مهم‌ترین کاری که خیلی بهم انرژی و امید میده،😇 رو توی بخش نظرات بخونید حتما.😀😁 . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

19 مرداد 1399 17:17:11

1 بازدید

madaran_sharif

. هفته‌ی پیش خیلی غیر منتظره امتحان‌هام شروع شد🙈 . غیر منتظره چون اصلا حواسم به روز و ماه و تاریخ نبود...⁦🤷🏻‍♀️⁩📅 و یهو مواجه شدم با ۵ تا امتحان📝 پشت سر هم... امتحان‌های این ترم از همیشه سخت‌تر بود...😖 به خاطر کرونا میان ترم‌ها حذف شد😤 و در نتیجه حجم درسا دو برابر بود...⁦⁦⁦🤐 . بچه‌ها هم بزرگتر شدن و به نسبت ترم‌های پیش زمان خوابشون کم تر شده. . روزای اول دیدم خیلی دارم کنترل اعصابمو از دست می‌دم...😲🤬 - ئه اینا چرا نمی‌ذارن من درس بخونم😩 - همین الآن بازی کردیما... چرا ۵ دقیقه ولم نمی‌کنه...😖 - نگاه کن این همه کار دارم باز همه‌ی ماشین🚙 هاشو ریخته این وسط😡 . ته همه این غر زدنا مجبور می‌شدم برم بازی کنم، ولی بازی‌ای همراه غر و نارضایتی با چهره‌ای که این شکلی بود😒 . دیدم اینجوری فایده نداره...🤔 یه مناظره درونی راه انداختم ببینم حرف حساب خودم با خودم چیه😂 . یه طرف می‌گفت: + این چه وضعشه، خوب درس داری دیگه😡 یکی دیگه می‌گفت: + اصلا کی گفته تو درس بخونی😕 بشین بچه داریتو بکن🤱🏻 . یه کم که دو طرف، خودشونو خالی کردن کم‌کم شخصیت باوقار و منطقی😎 مغزم🧠 وارد بحث شد... +ببین جان دلم چرا باز صفر و صد شدی؟ مگه خودت انتخاب نکردی که با بچه‌ها درس بخونی با همه‌ی سختی‌ها و گرفتاری‌هاش؟! حالا نمی‌خواد تو امتحان ۲۰ بگیری ولی تلاشتو بکن...⁦👌🏻⁩ حالا دو روز غذای🍛 متنوع نخورین و ظرفا🍴 دیرتر شسته بشه آسمون⛅ که زمین🌍 نمیاد، عوضش بیشتر می‌تونی درس بخونی و از بازی با بچه‌ها هم کم نکنی... چطوره؟!🙂 . همینجور که شخصیت منطقی ذهنم داشت بقیه رو آروم می‌کرد یه دفعه شخصیت عرفانی ذهنم پرید وسط😶 و گفت: + آقاااا اصلا یه چیزی... مگه فقط دانشگاه کلاس و امتحان داره...؟! چرا فکر نمی‌کنی خدا برات کلاس فوق برنامه گذاشته؟!😶 اگه بتونی تو شرایط سخت و  شلوغ پلوغت، آرامش و اخلاق و اعصابت رو حفظ کنی، اون موقع است که تو امتحان خدا قبولی...⁦👌🏻⁩ در اینجا بود که دیگر شخصیت‌های ذهنی بنده درحالی که آچمز شده بودند صحنه رو ترک کردند🏃🏻‍♀️ و منو با امتحانای دانشگاه و امتحان خدا به حال خودم گذاشتن...😏 . خلاصه که سعی کردم تو این هفته بیشتر حواسم به وظیفه‌ای که در لحظه دارم و زمانای پرتم باشه، که هم از پس امتحان‌های دانشگاه بر بیام⁦💪🏻⁩ هم تو امتحان خدا مردود نشم😳 من برم بقیه درس‌ها رو بخونم که دوتا امتحان دیگه مونده...😰😭 . . پ.ن: مشغول تحصیل تو مقطع لیسانس رشته‌ی #شیعه_شناسی #دانشگاه_مجازی_المصطفی هستم.👩🏻‍🎓 . . #ز_م #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

01 تیر 1399 16:44:05

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ط_اکبری . چه روزهایی بود... 📽بعد ازدواج،❤️ از محله شلوغ پدری، رفته بودم #خوابگاه شهرک #دانشگاه_شریف، یه محله ساکت به تمام معنا😱 محکوم به استراحت مطلق!🤰🏻اما مجبور به خانه‌داری!😮 و خودآموزی درس‌های دانشگاه🤓 . #توقع داشتم خواهرام بهم سر بزنن! #توقع داشتم مادرم یه تعارفی بهم بزنه🙈 #توقع داشتم همسرم چند روزی مرخصی بگیره😢 و... شرح حال اون روزهای من: 🤕😥 . 📽پسرم زودتر از موعد به دنیا اومد،👼🏻 زردی، کولیک، رفلاکس نی نی و نابلدی من مامان اولی اضافه شد!😫 #توقع داشتم خواهرام... #توقع داشتم همسرم... و من:😥 . 📽دومی رو باردار بودم🤰🏻 اثاث‌کشی یهویی هم اضافه شد😱 . #توقع داشتم... . جدا از اینکه چقدر از این #توقع مرتفع می‌شد،☺️ شرح حال من اون روزها:😥 و حتی گاهی:😭 . همون ایام، دوستی که اصلا ازش #توقع نداشتم، اومد به دیدنم💝😃 البته دوستان دیگه هم قبلش لطف کردن و به دیدنم اومدن.☺️ ولی این یکی رو خیلی خوشحال شدم!😃 کلللی ازش تشکر کردم.😍 . با خودم گفتم: الان این دوستم اگه به من سر نمی‌زد، ازش ناراحت نبودم.🙂 حالا که اومده دیدنم غرق محبتش کردم!♥️ چرا؟ چون ازش #توقع نداشتم.😊 . با خودم جلسه گذاشتم!😁 ✅خب حالا چی میشه از هیچ‌کس توقع نداشته باشی؟!🤔 🚫آدم از بعضیا توقع داره خب! فرق دارن آخه! ✅فرقشون به تو ربطی نداره پاشو خودتو جمع کن😁 صحبت‌های استاد درس حقوق، یادته؟⚖ فرق بنیادین رساله حقوق امام سجاد و منشور حقوق بشر در اینه که تو اولی مثلا گفته شده: ای مادر! حق فرزند به گردن تو... ای فرزند! حق مادر به گردن تو.... ✅یعنی #وظیفه‌شناس باش👌🏼 اما در دومی گفته شده ای مادر! حق تو به گردن فرزندت اینه... یعنی #توقع داشته باش😠👊🏻 چیه آخه همه‌ش شرح حالت اینطوریه:😢 . ماحصل جلسه این شد که یه مدت کلا اینطور شدم😍😚 البته کمی تصنعی بود🤭 چون درونم همچنان اینجوری بود:😒 . چیزی نگذشت که دیدم واقعا اینجوریم:😍 . دوباره استراحت مطلق، دوباره تولد زود هنگام، دوباره زردی و کولیک، دوتا فسقلی و درس و پروژه دانشگاه، غیبت‌های دوهفته در ماه همسر، و... اگه لطفی می‌رسید: 😃😘 نمی رسید: 😍😊 راستی چه رنگ و لعابی داره این زندگی بدون غبار #توقع😊 چقدر همه دوست‌داشتنی هستن❤️ . پ.ن۱: این روزها بازم اثاث‌کشی داشتیم تک و تنها ولی اینجوری:😄😍 . پ.ن۲: حرف از رساله حقوق شد‌. ذکر این بند، خالی از لطف نیست!☺️👇🏻 «حق کسی که چیزی از او خواسته شده این است که اگر داد از او با سپاس و قدردانی از فضل او پذیری و اگر نداد عذر او را قبول کنی» . . #روزنوشت_های_مادری #توقع #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ط_اکبری . چه روزهایی بود... 📽بعد ازدواج،❤️ از محله شلوغ پدری، رفته بودم #خوابگاه شهرک #دانشگاه_شریف، یه محله ساکت به تمام معنا😱 محکوم به استراحت مطلق!🤰🏻اما مجبور به خانه‌داری!😮 و خودآموزی درس‌های دانشگاه🤓 . #توقع داشتم خواهرام بهم سر بزنن! #توقع داشتم مادرم یه تعارفی بهم بزنه🙈 #توقع داشتم همسرم چند روزی مرخصی بگیره😢 و... شرح حال اون روزهای من: 🤕😥 . 📽پسرم زودتر از موعد به دنیا اومد،👼🏻 زردی، کولیک، رفلاکس نی نی و نابلدی من مامان اولی اضافه شد!😫 #توقع داشتم خواهرام... #توقع داشتم همسرم... و من:😥 . 📽دومی رو باردار بودم🤰🏻 اثاث‌کشی یهویی هم اضافه شد😱 . #توقع داشتم... . جدا از اینکه چقدر از این #توقع مرتفع می‌شد،☺️ شرح حال من اون روزها:😥 و حتی گاهی:😭 . همون ایام، دوستی که اصلا ازش #توقع نداشتم، اومد به دیدنم💝😃 البته دوستان دیگه هم قبلش لطف کردن و به دیدنم اومدن.☺️ ولی این یکی رو خیلی خوشحال شدم!😃 کلللی ازش تشکر کردم.😍 . با خودم گفتم: الان این دوستم اگه به من سر نمی‌زد، ازش ناراحت نبودم.🙂 حالا که اومده دیدنم غرق محبتش کردم!♥️ چرا؟ چون ازش #توقع نداشتم.😊 . با خودم جلسه گذاشتم!😁 ✅خب حالا چی میشه از هیچ‌کس توقع نداشته باشی؟!🤔 🚫آدم از بعضیا توقع داره خب! فرق دارن آخه! ✅فرقشون به تو ربطی نداره پاشو خودتو جمع کن😁 صحبت‌های استاد درس حقوق، یادته؟⚖ فرق بنیادین رساله حقوق امام سجاد و منشور حقوق بشر در اینه که تو اولی مثلا گفته شده: ای مادر! حق فرزند به گردن تو... ای فرزند! حق مادر به گردن تو.... ✅یعنی #وظیفه‌شناس باش👌🏼 اما در دومی گفته شده ای مادر! حق تو به گردن فرزندت اینه... یعنی #توقع داشته باش😠👊🏻 چیه آخه همه‌ش شرح حالت اینطوریه:😢 . ماحصل جلسه این شد که یه مدت کلا اینطور شدم😍😚 البته کمی تصنعی بود🤭 چون درونم همچنان اینجوری بود:😒 . چیزی نگذشت که دیدم واقعا اینجوریم:😍 . دوباره استراحت مطلق، دوباره تولد زود هنگام، دوباره زردی و کولیک، دوتا فسقلی و درس و پروژه دانشگاه، غیبت‌های دوهفته در ماه همسر، و... اگه لطفی می‌رسید: 😃😘 نمی رسید: 😍😊 راستی چه رنگ و لعابی داره این زندگی بدون غبار #توقع😊 چقدر همه دوست‌داشتنی هستن❤️ . پ.ن۱: این روزها بازم اثاث‌کشی داشتیم تک و تنها ولی اینجوری:😄😍 . پ.ن۲: حرف از رساله حقوق شد‌. ذکر این بند، خالی از لطف نیست!☺️👇🏻 «حق کسی که چیزی از او خواسته شده این است که اگر داد از او با سپاس و قدردانی از فضل او پذیری و اگر نداد عذر او را قبول کنی» . . #روزنوشت_های_مادری #توقع #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن