پست های مشابه
madaran_sharif
سلام عزاداریهاتون قبول💚 چند وقت پیش مادرانههای یه خانوم که فارغ التحصیل مهندسی برق دانشگاه شریف بودند و توی خونهشون کتابخونه خونگی راه انداخته بودند و چهار فرزند پسر داشتند رو منتشر کرده بودیم؛ یادتونه؟! اگه اون مجموعه پست رو نخوندید حالا میتونید ماجرای زندگی ایشون رو تو این پادکست بشنوید. البته ماجراها تا قبل از تولد فرزند پنجمه. گل پسر پنجمشون مدتی بعد از انتشار تجربهشون در صفحهی مادران شریف بدنیا اومد.❤️ فایل صوتی این پادکست رو میتونید از کانالهای مادران شریف در پیامرسان های بله و ایتا و سروش دانلود کنید. آیدی کانال : @madaran_sharif #پادکست #تجربیات_تخصصی #م_ک #ام_البنین #مادران_شریف_ایران_زمین
26 مرداد 1400 13:17:46
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_وصالی (مامان #امیرعلی ۹ ماهه) . گریه میکنه😭 بغلش میکنم💕 راه میرم تو خونه🤱🏻 شروع میکنم به خوندن سوره انشراح، تو چشمام نگاه میکنه👀 اشک تو چشمای مشکی درشتش گم میشه... لبخند میزنم😍 میخنده😁 خوابش پریده، ساعت ۲ بامداد رو نشون میده😱 داره دندون درمیاره😔 دست میزنم روی لثهش، تیزی یه دندون فسقلی حس میشه... ذوق میکنم😍 بغلش میکنم و میگم مااااشااااالله مامانی... دندون نو مبارک🌹 میخنده... کیف میکنم، تا پنج صبح بازی میکنه🤸🏻♂️ از شدت خواب بیهوش میشم .. ولی نیاز دارم مثل کارتون تام و جری چوب کبریت بزارم لای پلکهام و چهار چشمی مراقب سینه خیز رفتنش باشم... به زور میخوابه😴 نماز میخونم... سورهی انشراح... هنوز چشمام گرم نشده همسرم صدام میزنه: - خانوووم پا میشی با هم صبحونه بخوریم؟! چقدررررر امیر علی دیشب خوب خوابید😨 دلم میخواد از شدت خواب آلودگی و خستگی و اینکه اتفاقات دیشب رو حتی حس نکرده پاشم و یه کاری دستش بدم😝😆👊🏻 یهو ذهنم پر میکشه و میگم الم نشرح لک صدرک... پا میشم صبحونه حاضر میکنم. میگم دیشب نخوابیدم😕 میگه شرمنده خسته بودم نفهمیدم! پس برو بخواب با امیرعلی، ناهار هم نمیخواد درست کنی...یه چیزی ميخوريم. . . پ.ن: برای اینکه از نگرانی در بیاید باید بگم که بعد از صبحانه همراه با امیرعلی خان تا ۱۱ خوابیدیم.😴 . . #سبک_مادری #ان_مع_العسر_یسرا #مادران_شریف_ایران_زمین
13 مرداد 1399 15:23:57
0 بازدید
madaran_sharif
#ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله) #قسمت_پنجم ۶ ماه از تولد پسرمون گذشته بود که فرزند بعدی رو باردار شدم. از یکطرف خوشحال بودم از یکطرف نگران، که از پسش بر میام یا نه. اما خوشحالیم رو نزد همسرم بروز نمیدادم که توافق هفتگانهمون تبدیل به چهاردهگانه نشه😁 (درمورد توافق بعداً توضیح میدم👌🏻) در ایامی که عزادارِ فوتِ ناگهانیِ پدربزرگ عزیزم و درگیر مراسم بودیم، خبر بارداریمو به همه دادم. توی اون موج عزا، از یک طرف نور امید و شادی در دل همه تابید، از یک طرف هم موج نگرانی، که: تو مِخِیْ باشِ دو تا بچه عشیره تو شهر غریب چکار کنی؟🧐 (مخی: میخواهی، باشِ: با، عشیره: شیر به شیر) منم که پشتم اول به خدا و بعد به همسرم گرم بود، میگفتم: خدا بزرگه😍 دکتر گفت که شیردهی تا ماه پنجم بارداری ایرادی نداره، اما شیر خاصیت قبل رو نداره. پس غذای کمکی رو براش شروع کردیم و شیر گاو از حدود یکسالگی. محمداحسان شیر خیلی دوست داشت و زیاد میخورد و چون با انواع شیره مخلوط میکردم، فکر میکردم مشکلی نداره. اما حدود ۱.۵ سالگی دچار نوع خاصی تشنج خفیف شد و دکتر تشخیص داد که به خاطر زیاد نوشیدن شیر گاوه.😐 بعد از اون بهمون گفتن که بهترین شیر برای بچهها بعد از شیر مادر، شیر بزبزیه.🐐 و چون باز بارداریم با ویار و ضعف همراه بود، چند ماهی رو خونهی پدر و مادرم موندم تا کمک حالم باشن. ولی دلتنگ همسرم میشدم و این دوری برام معضلی شده بود. محمدحسین به فاصلهی ۱سال و ۳ماه از پسر اولم به دنیا اومد. (اردیبهشت ۸۹) محمداحسان تا بیاد خودشو پیدا کنه، برادر کوچولوش کنارش بود و الحمدلله نه تنها حسادت نداشت، بلکه مواظب داداش کوچولوش بود که فکر میکنم از مزایای فاصلهی کمه.😍 مثلاً وقتی محمدحسین بیدار میشد میاومد و با زبون نیمبندش بهم خبر میداد، یا وقتی با پدرش هله هوله میخریدن به فکر داداشی هم بود. محمدحسین بر عکس محمداحسان بسیار آروم بود و بیشتر وقت من با محمداحسان میگذشت. وقتی محمدحسین سینهخیز راه افتاد دو تا داداش خیلی با هم وقت میگذروندن و بازی میکردن. البته چالش هم زیاد داشتن. هر دو با هم گریه میکردن یا احتیاج به پوشک عوض کردن داشتن یا با هم بیمار میشدن. گاهی به غذا پختن نمیرسیدم و از بیرون میگرفتیم. گاهی برای کار خونه از خانومی کمک میگرفتیم و البته همسرم خیلی کمک حالم بودن👌🏻 و چه بلاها که دو تا فسقلی شیطون سر خودشون نیاوردن.🤦🏻♀️ اما همهی اینها به همبازی بودنشون میارزید. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
05 فروردین 1401 15:20:53
2 بازدید
madaran_sharif
. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_دهم از اول ازدواجمون همیشه حواسم به اهمیت نقش همسری بوده و سعی میکردم خیلی به همسرم احترام بذارم و هواشون رو داشته باشم. این رفتار رو از بچگی توی رفتار مادرم با پدرم هم دیدم و یاد گرفتم.☺️ سعی میکنم کارهایی که ایشون رو خوشحال میکنه انجام بدم و خانوادهمون رو گرم نگه دارم.❤️ اگه بحثی پیش بیاد، سعی میکنم کوتاه بیام. موقع عصبانیت سکوت میکنم و جواب نمیدم. طبق تجربه فهمیدم وقتی بعد از چند ساعت که همسرم آرومتر شدن، باهاشون در مورد اون قضیه صحبت میکنم، بهتر به نتیجه میرسم و ایشون هم پذیرش بیشتری دارن. ولی اگه بخوام تو اون تنش بحث رو ادامه بدم نتیجهی خوبی نداره.😔 یه راهکار خوب هم برای حل و فصل مشاجره داریم: اینکه چند ساعت بعد توی پیامرسانها با هم چت میکنیم.😁 اینطوری چون باید تایپ کنیم، سنجیدهتر حرف میزنیم و حریمها حفظ میشه و دکمه دیلیت خیلی به کار میاد.😅 یهویی حرفی نمیزنیم که پشیمون بشیم. بعد از زایمان اول و دومم، به خاطر شرایط بستری شدن بچهها و استراحت مطلق و دوری از همدیگه، من و همسرم یه دورهی بحرانی رو طی کردیم. همین مسئله و سختیهای دوران نوزادی، تا چند وقت روی روابطمون تاثیر منفی میذاشت.😞 ولی سعی میکردیم دوباره به حالت قبل برگردیم و زندگی رو بهتر و گرمتر کنیم.🥰 گاهی اوقات هم بچهها کاری میکنن که پدرشون عصبانی میشن و دعواشون میکنن. اگه ببینم خودشون میتونن با معذرت خواهی حلش کنن، دخالتی نمیکنم. ولی گاهی که کار بیخ پیدا میکنه، وارد میشم و به پدرشون میگم من واسطه میشم، بچهها معذرت میخوان و قول میدن تکرار نشه. اینطوری هم قضیه فیصله پیدا میکنه و احترام پدر حفظ میشه، هم از آسیبهای تربیتی برای بچهها جلوگیری میشه.☺️ گاهیم دور از چشم بچهها، با پدرشون صحبت میکنم که مثلاً فلان موردی که بچهها رو دعوا کردید، لازم نبود و بهتر بود مثلاً اینطوری بهشون میگفتید. معمولاً هم به توافق میرسیم چون در زمینهی تربیت فرزند ایشون به من اعتماد دارن و میدونن طبق اصول تربیت اسلامی این حرفا رو میگم.😊 حواسم به این نکته هست که این همسرمه که تا آخر عمر باهام میمونه و نباید ارتباطمون خدشهدار بشه.👌🏻 اما بچهها بزرگ میشن و میرن سر خونه و زندگی خودشون.❤️ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
30 آذر 1400 17:23:33
1 بازدید
madaran_sharif
. اردیبهشتماه امسال بود که تو جمع مادران شریف، هر روز یه خبر جذاب میشنیدیم! . خبرها حاکی از این بود که دیماه قراره سه نفر از هفت نفر عضو فعال جمع، مادر بشن! . دیماه پرهیجانی رو پشت سر گذاشتیم و حالا سه تا نینی به جمع ما اضافه شدن. . حسینآقا، پسر دوم خانوم #ه_محمدی ۱۰ دی دنیا اومد و محمد کوچولو، داداشدار شد. (عکس اول) مامان و باباشم که دیگه بیتجربه نیستن، از سختیهاش استقبال میکنن چون میدونن قراره انشاءالله مثل داداشش بزرگ بشه و منتظر #اولینهاش هستند.😍 . هدیخانم دختر خانم #ف_جباری ۱۲ دی دو هفته بعد از فوت داییجونش😢 به دنیا اومد و تسکین درد مادر داغدارش شد و خواهر کوچولوش رو از تنهایی درآورد.😍 (عکس دوم) خانم جباری هم با این کوچولوها در حال اتمام آزمونهای پایانترم هست.👌🏻 . و اما! ۱۹ دی هم فاطمهخانم دختر خانم #پ_عارفی عضو هنرمندمون بدنیا اومد.😍 (عکس سوم) . فعلا خانوم عارفی که مامان اولی هستن بیشتر از بقیه دوستان التماس دعا دارن ازتون.😩 . برای این مامان خسته که حسابی جاخورده و فکر نمیکرده انقدررررر مادرشدن سخت باشه، هر صحبتی دارید توی بخش نظرات بگید. . خلاصه که الان جلسات کاری مجازی مادران شریف با هفت مادر و چهارده فسقلی که بین بیست روز تا هفت سال سن دارن، برگزار میشه.😅 . . پ ن: دیگه کیا تو جمعمون تازه مادر هستن؟ از حال و هواتون برامون تعریف کنید.😊💓 . . #مادران_شریف_ایران_زمین
13 بهمن 1399 17:15:57
1 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی (مامان محمد ۵ساله و علی ۳ساله) محمد ۱/۵ساله بود که متوجه حضور علی آقا شدیم.😇 یعنی حداقل فاصله سنی دلخواهمون رقم خورد. تصمیم گرفتیم علاج واقعه قبل از وقوع بکنیم و جلوی ایجاد حسادت رو بگیریم. اولین قدم این بود که فاصلهشون انقدر کم باشه که محمد قبل از اینکه حسادت رو یاد بگیره، علی همبازیش بشه و دوران حساسیت نوزاد هم گذشته باشه. اما این کافی نبود. باید رفتارهای حساسیت برانگیز رو کم میکردیم و محبت داداشی رو تو دل محمد ایجاد میکردیم تا دلش نیاد آسیبی برسونه.😉 چند ماه قبل از تولد علی به محمد گفتیم که خدا تو دل مامان یه هدیه برات گذاشته که باید صبر کنیم بزرگ بشه و دکتر درش بیاره. مشخصات نینی هم شرح دادیم. عکس سونوگرافی داداشی هم دید و ارتباط برادرها چند ماه قبل تولد آغاز شد. تو این مدت فیلم و عکس از تولد و نوزادیش بهش نشون میدادیم. اینجوری هم تعامل با نوزاد رو یاد میگرفت هم میدید که همهی این کارها رو برای خودش هم انجام دادیم قبلاً. علی که تو دلم تکون میخورد محمد رو صدا میزدم که بیاد ببینه و نینی رو نازی کنه. اوایل خودم از زبان محمد حرف میزدم: داداشی چی شده؟ نکنه گرسنه شدی؟ الان به مامان یه چیزی میدم بخوره تا تو هم سیر بشی. کمکم محمد یاد گرفت که میتونه با داداش علی حرف بزنه. بارها در روز میاومد و باهاش صحبت میکرد. اواخر حسابی دلتنگی میکرد و به دکتر معترض میشد که چرا داداشمو نمیاری بیرون. روز تولد علی به محمد یه کادوی خیلی جذاب دادیم و گفتیم این هدیه به خاطر اینه که بزرگ شدی و داداش دار شدی. چند روزی محمد سرگرم اسباببازی تازه بود. اگه میخواستیم به نینی توجه کنیم، محمد رو شریک میکردیم. محمد ببین چقدر دستاش نازه، ببین چه بامزه خوابیده، نینی الان گرسنه است، چیکار کنیم؟ غذا که نمیتونه بخوره، دندون نداره. و محمد میگفت خب مامان باید بهش شیر بده. اینجوری کمکم محمد نسبت به داداش علی هم محبت پیدا کرد و هم حس مسئولیت. نه بهش آسیبی میرسوند و نه میذاشت کسی اذیتش کنه. البته پیش میاومد که در قالب بازی کارای خطرناک بکنه. چون متوجه خطرش نبود. این هم تا جایی که واقعا خطرناک نبود مانعش نمیشدیم و کارای خطرناک هم به مرور یاد گرفت که نباید انجام بده. پ.ن: فاصله سنی کم برای من تجربه خیلی خوبی بود😍 علیرغم همه سختیاش. دوست دارم بازم خدا توفیقش رو بهمون بده. انشاءالله خدا چشم و دل همه منتظران فرزند رو با قدم این کوچولوهای دوست داشتنی روشن کنه.😍 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
08 آذر 1400 16:35:20
3 بازدید
مادران شريف
0
0
. یادش به خیر! دوران دانشجویی-متاهلی همه چی رو نظم، خواب سر جاش، بیشتر اوقات بیرون از خونه و بدون خوابآلودگی بود.💪🏻 . اما حالا خونهداری و بچهداری و همیشه خوابآلودگی😁😴 . حالا فکر کن اگه بخوای یه کتابم بخونی! هی باید کتابو بزنی تو سرت تا خوابت بپره.🤪 آخرم کتاب رو سر میخوابی و با انگشت بچه توی چشمت بیدار میشی.🤦🏻♀ . همیشه وقتی یکی از من در مورد کمخوابی و درس و بچه میپرسه اصلیترین جوابم بهش انگیزه است.💥 . و اما جوابای دیگه؛ ✅مثلا اصلاح مزاج ✅یا سنگین غذا نخوردن ✅یا تنظیم خواب شب ✅یا یه نوشیدنی نشاطآور ✅و چرتهای کوتاه چند دقیقهای در طول روز وقتی که بچه بیداره. چه جوری؟😱 مثلا من یه زمانی که زهرا مشغول بازیه کنارش دراز میکشم و چند دقیقه خودمو مرگ خواب میکنم.🤣 اوایل دست میکرد تو چشمم، مژههامو میکشید و... اما به مرور به درک متقابل رسیدیم.😎 الان بهش میگم مامان من خستهم، میخوام چرت بزنم. میشینه کنارم و مشغول بازی میشه تا من بیدار شم و ازش تشکر کنم که گذاشت بخوابم.🌸🙏🏻 (خدایی از وقتی این چیزا رو دیدم امید به زندگیم رفته بالا، اگه الان شدنیه پس ایشالا وقتی تعدادشون بیشتر بشه چرتهای بهتری هم خواهم داشت.😁) خلاصه با همین چند دقیقه بقیه روز رو سرحالم. . البته اینطور نیست که منم همیشه همه اینا رو رعایت کنم و رو دور تند باشم!🏃🏻♀ خیلی پیش اومده یه ناهار سنگین خوردم و با زهرا به خواب اصحاب کهف رفتم و... . از طرفی آدم کم میاره بالاخره، مثلا هر چند روزی که کمتر میخوابم یه روز رو میذارم برای ریکاوری☺️ . یا مثلا دورانی که آدم نوزاد کولیکی داره خیلی از این حرفا توقع بیجاست.🤱🏻 . اما حالا غرضم چی بود؟ میخواستم بگم چند روز پیش که داشتم برای امتحان صوتای استاد رو گوش میکردم متوجه شدم خداوند متعال و ائمه اطهار هم حرفای منو تایید کردن، یه همچین آدمیم.😎😂 . پ ن: یه تیکه از متن درسمون رو عینا براتون مینویسم: 🙂 از علائم شرک همه چی رو گردن خدا و جبر انداختن و اراده انسان رو ندیده گرفتنه (۳۵نحل، ۱۴۸انعام، ۲۰زخرف)؛ میگه من خواستم که درس بخونما، اما حال نداشتم پس خدا نخواسته! نه! تو با اراده خودت کاری کردی که دچار جبرِ حال نداشتن بشی، مثلا با ناپرهیزی در خوردن. . پ ن: هدف و اراده معجزه میکنن. اراده واقعی و هدف جدی این قدرت رو دارن که لحظهی غلبه خواب توبه نصوح کنیم و با یه یاعلی از کنار بچه بلند شیم.🙂 ضادّوا التوانی بالعزم (امیرالمومنین علی علیه السلام) با اراده به جنگ سستی برو!💪🏻 . . #ف_جباری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین