پست های مشابه

chamran_kids

💡 آدم ها یک شبه منظم نمی شوند، با زور و تهدید هم نمی شوند! پسرهای کلاس سومی وقتی اول هفته وارد کلاسشان شدند، متوجه شدند کلاس خیلی نامرتب است. و تصمیم گرفتند شعار هفته ی شان را نظم بگذارند. پسرها در کلاس تابلو سازی شان، تابلویی درست کردند تا شعارشان را فراموش نکنند. حدیثی از حضرت امیرالمومنین علیه السلام که میفرمایند : به شما ، فرزندان ، خانواده و کسانی که این نامه را می خوانند ، تقوای الهی و نظم در امور را سفارش میکنم. #کلاس_سومی_ها #نظم #خصوصیات_فردی #بستر_رشد #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #حمزه_دوران #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران

14 اسفند 1397 06:19:16

0 بازدید

chamran_kids

🎉 💡 پیشنهادی برای کوچکتر ها ‌ 🛣 * کوچه هاتون برای روز عید آماده شدن؟ ‌ 💦 می تونیم کوچه هامونم آب و جارو کنیم. ‌ 🗑می تونیم با یکی دوتا سطل آب و یه جارو، سراغ کوچه بریم. ‌ 🏘هم جلوی خونه ی خودمون و هم جلوی خونه ی همسایه هارو آب و جارو کنیم. ‌ ✅ می تونیم تو کوچه یه برگه بزنیم و توش بنویسیم که بقیه ی همسایه ها هم می تونن بیان و تو این شادی شریک بشن. ‌ ✨قبول باشه ازتون✨ #جشن_بزرگ #عید_امیر #برکه_رنگین_کمونی #به_عشق_علی #عید_غدیر #من_کنت_مولاه_فهذا_علی_مولاه #عید_ولایت #کودک #شیعه #عید_شیعیان

27 مرداد 1398 18:14:03

0 بازدید

chamran_kids

🏴 📖 قصه گویی یکی از بهترین فعالیت هایی است که می توان در هیئت کودک انجام داد. با قصه گویی می توان مفاهیم کربلا را به کودکان منتقل کرد #پیشنهادی_برای_هیئت_کودک ‌ 💡 در قصه گویی کربلا، بهتر است بیشتر روی رشادت و شجاعت امام حسین و یارانشان تاکید کرد تا نحوه ی شهادت. ‌ 📚می توانید از داستان حضور کودکان در کربلا و کمک هایی که به امام حسین کردند، بگوییم. ‌ 🐴در حین قصه گویی می شود با انجام فعالیت های حرکتی کودکان را با خود همراه کرد. مثلا اگر درباره اسب امام حسین قصه می گوییم؛ می شود همگی سوار بر اسب خیالی شویم. و یا با ضربه زدن بر روی پا ها فرض کنیم که در حال راه رفتن هستیم و … . ‌ 🖍 می توانیم بعد از بیان قصه از کودکان بخواهیم آن چه را شنیدند تصویر سازی کنند و یا نمایش آن را اجرا کنند. ‌ 🖌 می توانیم هنگام قصه گویی، نقاشی آن را به صورت ساده و خطی بکشیم تا کودکان بیشتر درگیر آن شوند. ‌ ⚠️ بیان نحوه ی شهادت و کشته شدن برای کودکان زیر پنج سال مناسب نیست. ‌ #سرباز_حسینم #هیئت_کودک #محرم #هیئت #کودک #چمرانی_ها

29 شهریور 1398 16:47:26

10 بازدید

chamran_kids

یادگیری لذبخش؟چه جوری؟😃 . خیلی از معلم ها فکر میکنند که باید تمام فعالیت ها و آزمایش های درسی و کتاب رو انجام بدند تا بچه ها سریع مطالب رو یادبگیرند و درس براشون جا بیوفته اما چیزی که مهم تره و اکثرا ازش غافل میشیم اینه که دانش آموز باید تو این مسیر یادگیری، فرصت آزمون و خطا داشته باشه، شور و هیجان رو تجربه کنه و لذت آموختن رو با تمام وجود بچشه😍 . پ.ن ۱: تو این فیلم خاله و دخترهای کلاس سومی باهم یه آزمایش علوم هیجان انگیز انجام میدن که حسابی بچه ها رو شگفت زده میکنه🤩 . پ.ن ۲: خداروشکر که دوباره میتونیم به صورت حضوری و ملموس تر مباحث و فعالیت ها رو با وجود قشنگ بچه ها تجربه کنیم🙃 . ⁉️شما به بچه ها فرصت یادگیری لذت بخش رو میوید؟؟؟🤔 #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران #دختران_چمرانی #آزمایش_علمی#علوم_دبستان#آموزش_پروژه_محور #علوم#علوم_سوم_دبستان#آموزش_علوم #درس#کلاس_سوم#یادگیری #لذت_یادگیری

10 آذر 1400 14:56:53

0 بازدید

chamran_kids

. "رویاپز خونه" تو یه شهر خیالی، یه سری غولِ رویاپز بودند. کارشون این بود که تو روز یواشکی به رویاهای بچه ها گوش بدن، اون هارو تو رویاپزخونه بپزن وشب که شد، رویاهارو بریزن تو گوش بچه ها که خوابِ آرزوهای قشنگشون رو ببینند. . یه شب یکی از غول ها میره که رویای دختری رو توگوشش بریزه اما یهو دختر از خواب بیدار میشه و اونو می بینه، همون لحظه شیشه ی رویاها ازدستش میوفته و می شکنه... از اون شب به بعد، رویاها تو شهر پخش میشن، رویاهایی که دیده میشدن اما واقعی نبودن! مثلا اگه شما از خیابون رد میشدین یه پسری رو می دیدین که بزرگ شده، می دیدین که از آسمون ماکارانی و بستنی میباره و ...می فهمیدین که انگار رویاهای رنگارنگ شهرو پرکردند. . خلاصه بعد اون اتفاق، دختر کوچولو با غول همراه میشه و تصمیم میگیرن باهم، رویاهارو جمع کنن و این چالش رو حل کنند؛ به خاطر همین کلی ماجراهای مختلف و جالب رو پشت سر میذارن‌. . آخرش هم بعد یه عالمه تلاش، غول رویاها و دختر از بچه ها میخوان که رویاهاشون رو نقاشی کنن تا بتونن دونه دونه رویاهارو پیداکنن و بهشون برسونند.🤗 . ما از این قصه ی دنباله دار برای تدبر در سوره ی واقعه استفاده کردیم. سعی کردیم به بچه ها مرز رویا و واقعیت رو نشون بدیم و اون هارو به چالش بکشیم که بهتر درک کنند چه چیزهایی واقعی و کدوم ها رویاست و از این طریق، راه رو برای آشنایی بچه ها با روز قیامت بازکردیم:) . #تدبر_در_قرآن #قرآن_و_کودک #قصه_قرآنی #چمرانی_ها #دختران_چمرانی #قصه_کودکانه #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران

26 شهریور 1399 17:50:35

0 بازدید

chamran_kids

🏃 اگر هر روز هم پارک بروند، خسته نمی شوند... حق هم دارند در خانه اگر بخواهند بدوند یا به اسباب و وسایل خانه می خورند یا همسایه ی پایینی اعتراض می کند. آب بازی و خاک بازی هم که اصلا صحبتش را نکنیم... پارک هم اگر نروند پس کجا بازی کنند؟ تجربه کنند؟ کودکی کنند؟ ‌ #پارک_طناب #پنج_ساله_ها #اردو #حسینیه_کودک_شهید_چمران #چمرانی_ها #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران

23 اردیبهشت 1398 08:25:12

0 بازدید

ادمین چمران

0

0

🌱اردوهای جهادی 📝قسمت اول اولین بار نوروز ۸۸ بود که سفر جهادی را تجربه کردیم. با گروهی همراه شدیم. گروه جهادی رضوان که گروه با سابقه ای بود و بیشتر فارغ التحصیلان مدرسه مفید بودند. مقصد خراسان جنوبی بود، منطقه نهبندان. 🚃🚃🚃🚃🚃 قبل از سفر چند جلسه توجیهی گذاشتند. و بنا شد من در تیم بزرگسال فعالیت کنم یعنی کلاس داشتن برای خانم های متاهل با موضوعات همسرداری و بچه داری و ... و همسرم در قسمت مستندسازی و ساخت فیلم فعالیت کنند. مسیر نهبندان دور بود و به نظرم می آمد هیچ وقت نمی رسیم. به خصوص که با اتوبوس میرفتیم و من همیشه ی خدا تمام طول سفر در اتوبوس، حالت تهوع دارم.بالاخره با حالی نزار به یک مدرسه رسیدیم. تیم پشتیبانی از قبل، مدرسه را برای اسکان خانمها آماده کرده بودند. شرایط جالبی داشتیم که برای خودم تجربه متفاوتی بود. امکان حمام رفتن نبود، محدودیت استفاده از آب داشتیم، تعداد زیادی خانم در راهروها و کلاسهای یک مدرسه ساکن شده بودیم. روزی دو نوبت صبح و عصر، اعزام داشتیم. کلمه اعزام واقعا برازنده اردوهای جهادی است. صبح خیلی زود باید بلند میشدیم، آماده میشدیم، وسایلمان را جمع و جور می کردیم. و سوار مینی بوسهای قدیمی میشدیم. کلی روستا را رد می کردیم تا به روستایی که ما را برای آنجا در نظر گرفته بودند میرسیدیم. دو ساعتی آنجا بودیم و دوباره بر میگشتیم و عصر همین ماجرا تکرار میشد. حضور در جمع اهالی روستا برای ما فضایی در ذهنمان میساخت. مدل زندگی و روابطشان، مشکلات منطقه ای که زندگی می کردند و خلاصه تمام جزئیات زندگیشان ما را به فکر فرو می برد. در واقع من خیلی به آنها چیزی یاد نمیدادم و بیشتر از حرفهایشان سوالهای جدیدی در ذهنم ایجاد میشد. به خصوص که با خانمهای متاهل سر و کار داشتم. وقتی شغل همسرانشان را می پرسیدم و قریب به اتفاق می گفتند: قاچاق سوخت، من واقعا فکر می کردم زندگی چه مدلها که جریان ندارد و چه بازیهای متفاوتی که با هر آدمی دارد. به نظرم حضورحتی موقت در جاهایی غیر از تهران، و به خصوص روستاها، برای خود من دستاوردهای زیادی داشت و چراغهای متفاوتی را در ذهنم روشن کرد. چراغهای قدیمی ولی پرنور، نه از آن چراغهایی که در خانه ما شهریها روشن میشود.... قبل از رفتن به سفرهای جهادی، ما فصلهایی معمولی در هر سال را تجربه میکردیم. ولی با تجربه این اردوها انگار یک فصل جدید به زندگی ما باز شد. بعد از همان چهار فصل معمولی که در سال تجربه می کردیم یا حتی بین فصلهای معمولی... " فصل پنجم" #سفر_جهادی #اعزام #روستا #خاطرات_شیرین #اردوهای_جهادی #تاریخچه_چمران

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

chamran_kids

ادمین چمران

0

0

🌱اردوهای جهادی 📝قسمت اول اولین بار نوروز ۸۸ بود که سفر جهادی را تجربه کردیم. با گروهی همراه شدیم. گروه جهادی رضوان که گروه با سابقه ای بود و بیشتر فارغ التحصیلان مدرسه مفید بودند. مقصد خراسان جنوبی بود، منطقه نهبندان. 🚃🚃🚃🚃🚃 قبل از سفر چند جلسه توجیهی گذاشتند. و بنا شد من در تیم بزرگسال فعالیت کنم یعنی کلاس داشتن برای خانم های متاهل با موضوعات همسرداری و بچه داری و ... و همسرم در قسمت مستندسازی و ساخت فیلم فعالیت کنند. مسیر نهبندان دور بود و به نظرم می آمد هیچ وقت نمی رسیم. به خصوص که با اتوبوس میرفتیم و من همیشه ی خدا تمام طول سفر در اتوبوس، حالت تهوع دارم.بالاخره با حالی نزار به یک مدرسه رسیدیم. تیم پشتیبانی از قبل، مدرسه را برای اسکان خانمها آماده کرده بودند. شرایط جالبی داشتیم که برای خودم تجربه متفاوتی بود. امکان حمام رفتن نبود، محدودیت استفاده از آب داشتیم، تعداد زیادی خانم در راهروها و کلاسهای یک مدرسه ساکن شده بودیم. روزی دو نوبت صبح و عصر، اعزام داشتیم. کلمه اعزام واقعا برازنده اردوهای جهادی است. صبح خیلی زود باید بلند میشدیم، آماده میشدیم، وسایلمان را جمع و جور می کردیم. و سوار مینی بوسهای قدیمی میشدیم. کلی روستا را رد می کردیم تا به روستایی که ما را برای آنجا در نظر گرفته بودند میرسیدیم. دو ساعتی آنجا بودیم و دوباره بر میگشتیم و عصر همین ماجرا تکرار میشد. حضور در جمع اهالی روستا برای ما فضایی در ذهنمان میساخت. مدل زندگی و روابطشان، مشکلات منطقه ای که زندگی می کردند و خلاصه تمام جزئیات زندگیشان ما را به فکر فرو می برد. در واقع من خیلی به آنها چیزی یاد نمیدادم و بیشتر از حرفهایشان سوالهای جدیدی در ذهنم ایجاد میشد. به خصوص که با خانمهای متاهل سر و کار داشتم. وقتی شغل همسرانشان را می پرسیدم و قریب به اتفاق می گفتند: قاچاق سوخت، من واقعا فکر می کردم زندگی چه مدلها که جریان ندارد و چه بازیهای متفاوتی که با هر آدمی دارد. به نظرم حضورحتی موقت در جاهایی غیر از تهران، و به خصوص روستاها، برای خود من دستاوردهای زیادی داشت و چراغهای متفاوتی را در ذهنم روشن کرد. چراغهای قدیمی ولی پرنور، نه از آن چراغهایی که در خانه ما شهریها روشن میشود.... قبل از رفتن به سفرهای جهادی، ما فصلهایی معمولی در هر سال را تجربه میکردیم. ولی با تجربه این اردوها انگار یک فصل جدید به زندگی ما باز شد. بعد از همان چهار فصل معمولی که در سال تجربه می کردیم یا حتی بین فصلهای معمولی... " فصل پنجم" #سفر_جهادی #اعزام #روستا #خاطرات_شیرین #اردوهای_جهادی #تاریخچه_چمران

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن